2006-10-28

پرده . . . 

پرده اول- سی روز تلاش وکوشش برای باز گشت، باز گشت به خویشتن، به خویشتن خویش،به خویش خوش طینت، به طینت پاک؛ سی روزتلاش به بازگشت در عصر بدون بازگشت، در برزخی از افکار اراء وسکنات، به امیدی آنکه قدری یابی و منزلتی نیکو، وتلاش برای شکافتن هر چه بود درفِطر که طرحی نو لازم است برای مدفون نشدن در مرداب زندگی . با انکه زمان گذشته اما فِطرتان در فطرَتتان استوار، باشد که بازگشت را نه به مثابه گذشتن که شناخت دریابیم.

پرده دوم- داشتم به ائینه های شکسته در دیوارهای آئینه کوب حرم رضوی نگاه می کردم. مثل من شکسته شده می ماند، منی که خودش رابه هزاران تکه تقسیم کرده، در هیچکدام نمی توان یک من یافت، منیت در این آئینه ها چند پاره شده، زیباست و واگویه شمائلی برای آنکس که نشانی می یابد، اما یک چیز دیگر هم دارد، این آئینه ها قابلیت «ما» شدن دارد، از چیدن آنها در کنار هم می توان ما را دید. میتوان ما شد. یکبار دیگربه ائینه کاریهای سقف نگاه کن . . .

پرده سوم- داشتم به بغض های فروخورده وحرفهای در نگاه مانده و نگاه های فرومانده، فکر میکردم.

پرده چهارم - . . .

-----
تکمله - امشب هم قدری یافتیم و دمی را با دکتر سروش مشغول چالش بودیم.

روزگار 

هی گفتیم می گذرداین روزگار،
اما انقدر گذشت که این روزگارمان هم خراب شد.

شهید مدرس در مجلس رو به رضا خان میکنه و میگه : جنابعالی می فرمائید ، پا رو دم ما نگذارید؛ تکلیف ما را مشخص کنید که اندازه دم شما چقدر است ،ما هر جا دست می گذاریم گویا روی دم شما هست.

احباني 

نگاه کنید . نظرتان را هم بنویسید. البته فکر می کنیم اگر کمی عربی متوجه بشوید و بتوانید معنا را درک کنید بهتر شود.





از شرق چه خبر؟! 

با نپذیرفتن مهلت یک ماهه توسط هیئت نظارت از طرف دادگاه،امروز این هیئت پرونده شرق را تحویل دادگاه داد که در ان حدود25 تذکر به چشم می خورد. احتمال می رود با رویکرد مثبت قوه قضائیه شاهد برگزاری زودتر دادگاه باشیم

روزگار هم تمام شد. 

خیلی تفصیل نمی خواهد، عادت کرده ایم؛ به خانه دوشی هم به بهانه های مداوم و واهی..

روزگار از انتشار باز ماند، مهمترین ایراد این بود که «حال و هوای روزگار شبیه شرق هست» درست دیدید، حال و هوا؛البته ساعت 4:50 بعد از ظهر هم ایلنا خبری را مخابره کرد و بزودی از روی تلکس برداشت که ظهوریان اعلام کرده از فردا روزگار باید بدون صفحات سیاسی منتشر شود.
این هم عاقبت این قصه بود.

--------------
تکمله: قوچانی از روزگار رفت و با حذف 70 درصدی توان سرویس سیاسی به نظر میاد از شنبه دوباره روی دکه باشیم.
برای خودم هم متاسفم که در همچین روزگاری هستم.
روسیاهیش هم مال انهایی که سفیدی را بر نمی تابند.
البته تا هفته دیگه هم چرخ گردون هزار چرخ خواهد خورد

قدر 

هوالرحمان


دیشب تو به دنبال قدر خود بودی و من هم به دنبال تقدیر خویش، دیشب شبی از شبهای قدر بود و هر یک به بهانه خواسته ای ازگذشته و آینده به نیاز مشغول که « سپاس خدایی را که نباید جز او بخوانم، که اگر جز او را بخوانم، به آنچه می خواهم نمی رسم! *» دیشب شبی از شبهای تقدیر بود، به قول دکتر سروش که انجا ان بالا پشت تریبون حسینیه سخن می گفت، بر پیامبر 23 شب رفت تا قدر را دریابد، بر من و توچه زمان باید گذر کند؟ تو را نمی دانم که امیدوارم درکش کرده باشی، برای خودم میشمارم، تسبیح را به دست گرفته ام تا اندازه را از دست ندهم؛ یک شب ، 23 شب، 500 شب ، بیست و خورده ای سال، 500 سال ، 1390 و خورده ای سال، به صحرای ربذه رسیده ام اما گویا اینجا هم جای وقوف نیست که باید گذر کرد،« سپاس خدایی را که به جز او امیدوار نباشم، که اگر امیدم به جز او باشد، بی تردید نا امیدم کند!*» نه باز هم باید گذشت این درد با این اعداد کمال نخواهد یافت، این هرمان به بیشتر از این نیاز دارد برای شمارش، که باید هنوز گذشت . . .
دیشب شب قدر بود، تو به دنبال تقدیر خویش و من نیز به دنبال قدر خود، « إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ » و ان شب کتاب را بر او نازل کرد ، و من به دنبال ماعده اسمانی خود می گردم، دیشب آسمان هم درهای رحمتش را باز کرده بوده و تا صبح و سلام صبح با ما می خواند، از صدای باران می شد فهمید که قدر حتمی است و راه نزدیکتر ، صدایش به امری از رحمت می مانست، به دستوری برای بنده ای اینجا در این میان گرفتار شده.
دیشب شب قدر بود، و گویا بسیاری در پی این یافتن بودند که نیک می دانستند فاصله ای در میان نیست که خود حجاب خویشتنیم. « در سفر به کوی تو، راه بسیار نزدیک است؛ که فاصله، تنها خواستن است، چرا که این تو نیستی که از آفریدگان رخ پوشیده ای؛ که این نتیجه اعمال ایشان است که در برابرشان حجابی شده!*»
دیشب شب قدری بود، مانده ام قدر من کجاست، امشب و دیشب و شبهای پیش تا انجا که برایت خواندم و نخواندم از ان روز که ادمیت پدیدار شد، نه پیش تر؛ از آن روز که بلی را در عالم ذره ها گرفتند، این یافتن همراهم بوده که بهترین راچگونه بیابم، اما امید داشته و دارم و خواهم داشت که این نسیان کار، که یک بار هبوط را از همین همراه همیشگیش، نسیان، چشید، پروردگاری دارد و امیدی که او را به رحمتش استوار نگه می دارد. « پروردگارا! با سرا پرده ستاریت خود مرا شکوهی ببخش! و از نکوهشم به کرامت رخ خود در گذر!*»
می بینی هنوز امید پس از این همه دربدری و نیافتن باز هم امید، که بلیه ای دچار نشوم که بر جوابش چهل سال را در میان صحرای فراموش شدگان از ان سو بدینسو در رفت و امد باشم بی هیچ امیدی که تمام نعمتها را در پشت خویش به ورطه نابودی کشاندم، اما من از نسل اسماعیلم، حتی اگر از سلب او نباشم از معرفت او جوشیدم و از اب زمزم آن هنگام که هاجر به پریشانی به سعی مشغول بود نوشیدم که اینگونه درد و رنج و هرمان بر قلبم جای گرفت و با من یکی شد.
دیشب شب قدری بود و من در این اندیشه که ایا قدر ما با هم ملازمتی میابد؟ و از خدا خواستم ، می دانم گاهی هم من زیاده خواهم، اما خواستم « بار خدایا! این تویی که سخنت زلال حقیقت است و وعده ات صداقت محض ! تو با چنین ویژگی فرموده ای: از فزون بخشی خدا بخواهید که بی تردید خدا با شما مهربان است*»
و خواستم و خواستم ؛ برای خودم برای تو برای او برای ما و ... ، باشد که قدرمان را بیابیم.

-----
*- دعای ابوحمزه ثمالی

یادش بخیر 

رمضان سال 80 بود، می دانستم در مدرسه کوثر برنامه هست اما تا به حال نرفته بودم، دکتر کدیور برنامه داشت، شب احیا بود، من هم رفتم، خیلیها برای دکترامده بودند و بعد از سخنرانی بلند شدند، اما می دانستم مراسم شب قدر را دارند، دکتر کدیور تازه از زندان بیرون امده بود، مراسم خوبی بود بدون ریا با ادمی که کیف می کردی پشت سرش آمین بگی از اونهایی که خیلیها ازشون تعریف می کردند، از اونهایی که بزرگانی اونها را به بزرگی توصیف کرده اند. ایمان ، چیز کوچکی نیست وقتی علامه طباطبائی از این ایمان فرد تعریف کنه. (البته این را تنها برای کسانی نوشتم که حجتی غیر از خودشون هم نیاز داند.این نظر من هست، هر کس می تواند اندیشه ای داشته باشه) ، خلاصه ماندم. دعای آن شب را دکتر یدالله سحابی خواند، خدا رحمتش کند، کوچک بود و مچاله شده بود اما محکم سخن می گفت، پیر شده بود و صدایش لرزش پیری داشت اما استحکام ایمان در سخنانش موج می زد. دعا را خواند ، شب خوشی بود، خدایش بیامرزاد ...

تحلیل 

حمله به ایران هم موضوعی است که حداقل در خارج از ایران بر روی ان صحبتهای فراوانی می شود. این تحلیل علی هم قابل تامل است.

بدون علم 

داشتم فکر می کردم وقتی خدا به پیامبرش می گوید:
فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ

پس چيزى را كه بدان علم ندارى از من مخواه‏

اونوقت من نادان چگونه می توانم چیزی بخواهم که هیچ علمی ندارم. حتی اندرزگویی نیست .. .

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند...

اما نمیدانم چرا من قبول نمی کنم!

تا حدی مشکلات کمتر شده و در حال برگشت به زندگی عادی با اینترنت هستیم.

... بي علم 

اين نبود اينترنت هم دردسري شده.
نزديك سحر تلويزيون روشن بود و داشت براي خودش مي خواند، توجهم جلب شد، يك روحاني نسبتا مسن داشت در مورد سيره پيامبر حرف مي‌زد، موضوع هم بيشتر در ارتباط با حضرت خديجه بود، داشتم يواش يواش مشكل پيدا مي كردم، اين بشر گويا حتي يك بار هم تاريخ ساده اي مثل فروغ ابديت را هم نديده بود، تمام مستنداتش از كتبي بود كه مشكل دارند و مورد استناد قرار نمي گيرند، به همين راحتي صدا و سيما داشت كمك مي كرد كه تاريخ تحريف شود، از تاريخ معاصر و مشروطه الان به تاريخ اسلام رسيده ايم.
چه بايد گفت؟ تحريف تاريخ. خجالت هم نمي كشيد با يك ژست عالمانه در حال صحبت كردن بود، با اين رويكرد ، رويه غالب سيره نبوي تا چند سال ديگر عوض خواهد، اين عده به هيچ چيز رحم نمي كنند(غاليان)


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد