2006-05-31
برای مصاحبه رفتم درکه، در دو نوبت متوالی، عجب هوایی بود، کیف کردم، خنک و پر از سر و صدای پرنده ها، صدای باد لای درختها می پیچید و لالایی می گفت، خوشم آمد، ادم جالبی بود از آن روز که حزب جمهوری تشکیل شد، کنار کشیده؛ با تشکیل و یک سری از رفتارهای حزب مشکل داشته که علت اصلی کنار کشیدن می شود، البته این مسئله جدا از یکی از دلایل دیگر هست، او معتقد
بوده حال که اولین رئیس جمهور با رای مردم و تاید امام قدرت را در دست گرفته نباید تنها به دنبال کار شکنی بود.
شوخ هست و سرزنده و مهمترین مسئله دیگرش انکه در حال حاضر در فضای فرهنگی لبنان مشغول به کار هست، به نظرم شناخت این فضا برای متعادل شدن فکر روحانیون دینی بسیار کار امد است، کمک می کند افکارشان به روز شود، و از این دایره بسته ای که در ایران با ان روبه رو هستند فاصله بگیرند، در کل به نظرم مرد جالبی و سرزنده ای هست، امیدوارم سالها زنده بماند تا کارهای ناتمامش را انجام دهد.

امام و نهضت روحانيت در گفت و گو با آيت الله مرواريد
اگر حرف شنو بوديم...
آيت الله مرواريد كه در اين سال ها كمتر از او ياد شده است، از ابتداى شكل گيرى حركت هاى مردمى در پيش از انقلاب از عناصر اصلى و اثرگذار اين حركت بود. او كه براى نسل حاضر كمترشناخته شده است، از ملى شدن صنعت نفت آن زمان كه آيت الله كاشانى به عنوان يكى از رهبران ملى شدن در صحنه حضور داشت، وارد حركت هاى اجتماعى و سياسى شد. در خيزش بعدى و در زمان قيام پانزده خرداد از افراد اصلى و اثرگذار در به وجود آمدن اين حركت مقابله گرايانه با حكومت شاه شد. سخنرانى وى در فيضيه و پيش از سخنرانى امام در شكل گيرى اين قيام نقش تعيين كننده اى داشت. پس از دستگيرى امام و خاموشى اكثر صداهاى مردمى او به همراه شهيد مهدى عراقى و ديگر دوستان پايه گذار افق هاى جديد در مقابله و روشن نگاه داشتن صداى انقلاب شد. او يكى از اعضاى هيات موسس جامعه روحانيت مبارز تهران است. او اكنون به پژوهش در كتب فقهى تشيع و تسنن و پژوهش هاى قرآنى مشغول است. «دارالتراث» نيز سرمايه اى است ماندگار از او كه در حال حاضر با نشر بيش از ۴۰۰ مجلد در حوزه فقه تشيع و تسنن در پايتخت فرهنگى جهان عرب، بيروت، مشغول به كار است.

متن كامل

یک لحظه 

سال 74 اگر اشتباه نکنم مادرم ترم سوم ارشد بود، کارش در مدرسه هم ادامه داشت و به یمن همکاری های ارزشمند و تنگ نظریهای حسابی آموزش و پرورش باید شش روز هفته رو به مدرسه می رفت، خانه داری و بچه داری هم بود، در همین اوضاع و احوال مادربزرگم(مادر پدر) سکته کرد، خدا رحمتش کند، سکته مغزی و بدنش مشکل داشت، و توان حرکتی معمول خود را از دست داد. خیلی دوستش داشتم، بالاخره نوه بزرگ و بسیار به من می رسید، بگذریم از اینکه چون تنها بود، در حدود 15 سال شبها را می رفتم خانه او که تنها نباشد، چه روزهایی بود، مادر بزرگم مریض شد و اسیر تخت، مادربزرگ با ما زندگی می کرد، مادرم سخت و صبورانه ازاو مانند مادر خودش پرستاری می کرد، مسئله ارائه تزش هم روی همه مسائل آمد، بالاخره قرار شد کسی به کمک بیاد، پس از مدتی پرسش و جستجو، پیدایش کردیم، حدود 67 سال سن داشت، پیرزنی کوچک و ریز اما پر جنب و جوش که تا روز آخر خدا را شکر به دعای خودش روی پای خودش بود، سالم و سر حال، با اینکه سن و سالی از او گذشته بود اما هنوز پر جنب و جوش بود، مادر بزرگم سال 76 به رحمت خدا رفت، اما او نرفت، نامی که مادرش برایش انتخاب کرد "حاج بی بی" بود، او با ما ماند، مثل یک عضو خانواده، مثل مادربزرگم، پیرها چشم و چراغ خانه اند، باور ندارید، دعایشان حیات را در خانه ها جریان میده، خلاصه او ماند، صبح به صبح ساعت 7 در خانه را می زد، معمولا یک عدد نان سنگک دستش بود، گلها را اب می داد، باغچه و گلدانهای فراوان خانه را؛ دمی می نشست و تا فردا خداحافظ. عجیب به او عادت کرده بودیم، به صبح امدنهایش، به دعاهایش به انشالله عاقبت به خیرشوید؛ گفتنهاش، شوهرش را حدود دو دهه پیش از دست داده بود، سر به نیست از خانه رفته بود و بازنگشته بود، پسرش نیز به همین بلیه دچار شده بود، پلیس بود، و امتداد نگاهش همیشه دنبال پسرش می گشت که خانه اش را با 5 فرزند، صبحی ترک کرده بود، هنوز نگاه فرزندان و همسر و مادرش به کلون در بود، به لحظهای که ضرباهنگی مردانه به در احساس کنند و پسر از راه برسد.
ناملایمات کشیده بود، اما متواضع بود، اهل شکایت نبود، سالها بود او را نه برای احتیاج کمک، که همدمی می دانستیم، به جای مادر بزرگ همگی به او به عنوان عضو خانواده عادت داشتیم.
منتظر بود تا من و خواهرم کی به اراک برویم. به قول خودش در دعای صبح و شبش بودیم.
یادش بخیر، دوستش داشتم. مادربزرگی بود برایم.
یاد آن دعای عاقبت بخیری، بخیر.
دوست داشت زمینگیر نشود، یک عروس و چند داماد داشت، همه خوب بودند، تحصیلکرده و درسخوان.
اما ما خیلی بیشتر می دیدمش، هر روز، با دعای خیر. بیشتر از تمام نوه هایش.
دوست داشت زمینگیر نشود، سر بار نباشد.
هفته گذشته، شب خوابیده، و صبح دخترش که امده بود به او سری بزند، با مادری خاموش و سفر کرده روبه رو می شود، چادرش را روی خودش کشیده بود، سکته ای کرده و رگ مغزش پاره شده و در یک آن. در یک لحظه، آن چه می خواست روی داد. به آرامی،
او رفت
مادربزرگی بود، خدا قرین رحمتش کند. دوست داشتنی بود. برایش دعا کنید .
و امروز، این لحظه، فردا، لحظاتی دیگر من، بنده، مستکبر، ایستاده ام، بی خیال از رفتن، چنان اندیشم که همیشگیم، بی هیچ رفتنی، و آنگاه، در لحظه ای من هم نباشم، تنها لحظه ای . . .

زنهار 

بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی می‌خواند دوش درس مقامات معنوی
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل

تا از درخت نکته توحید بشنوی

مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی

تا خواجه می خورد به غزل‌های پهلوی

جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی



تشویش 

دوباره با یک خواب شروع شد، از یکی دو روز قبل در زمزمه های خودم نشانه ای می خواستم. و ان شب با یک خواب شروع شد، تشویش سر اغازش بود، آشوب همراهش و دلمشغولی ثمره اش، و آن اصرارهای حضور شاید یکی از نتایجش بود، امروز بزرگواری متذکرم شد به این نکته:
که ارامش با یاد خداست .

وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ
من كار خود را به خدا واگذارم كه خداوند نسبت به بندگانش بيناست! - غافر-44

نمی دانم چه خواهد شد . . .

مپندارید . . . 

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُواْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، چون در راه خدا سفر مى‏كنيد (خوب‏) رسيدگى كنيد و به كسى كه نزد شما (اظهار) اسلام مى‏كند؛ مگوييد: (تو مؤمن نيستى‏) (تا بدين بهانه‏) متاع زندگى دنيا را بجوييد، چرا كه غنيمتهاى فراوان نزد خداست‏. قبلا خودتان (نيز) همين گونه بوديد، و خدا بر شما منت نهاد. پس خوب رسيدگى كنيد، كه خدا همواره به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است‏. نساء - 94

ما و او 

با اینکه ناملایمات فراوان هست، خسته نیست، پراز امید برای اینده تلاش می کند.
اندرباب گفتگوی تمدنها و فرهنگها، جمع کوچک و به نسبت خوبی بود، یک ساعت و نیم ما سخن گفتیم، یکساعت هم او برایمان سخن گفت، از تلاشهایش از امیدهایش و از اینده این حرکت به فراخور وسعش.
ما پیشنهاد دادیم و انتقاد کردیم
او هم شنید و از تامل در انها سخن گفت.

هنوز معتقدم:
یاد آن مرد بارانی خواهد ماند ==>

عزلت 

دیروز معنای قشنگ تری برای "عزلت" اموختم. با این معنا این همه دعوت به عزلت کامل تر به نظر می آید
عزلت: در میان جمع و جدا از جمع.
در میان مردم و جدا ازمردم.

عزلت نشین کسی هست، که در اجتماع حضور دارد، با همه هست، اما برای این بودن خودش را همرنگ بقیه نمی کند، برای اینکه بقیه افراد قبولش کنند رنگ تعلقشان را نمی پذیرد، بادهای زندگی هر لحظه او را به سویی نمی کشاند و او را از موضعی به موضعی دیگر نمی اندازد . او در میانه جمع هست، اما تنها با اندیشه های خودش، با افکارش با حرفهایی که بر سر آنها ایستاده.
او تعلقات را به کناری می افکند.
او خوب درک کرده که :

تعلق حجاب است و بی حاصلی
چو پیوندها بگسلی واصلی
----
او تنها است.

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست

سلام . شاید احتیاج به روشن کردن موضوع باشد. من نه نفی کردم نه تایید؛ و تنها عنوان کردم که می تواند باشد. در مقابل مخالفت قاطع شما که این دو را در عرض یکدیگر عنوان کردید. این دو در طول یک معرفت قرار دارند اگر نیک بنگریم. البته همین نیک نگرستین خود داستانی دارد.
از تذکرتان هم متشکر، قبول دارم که خدایان بیشماری در زندگی دنیویمان وجود دارند که از اصل منحرفمان می کنند. و قبول دارم که باید به هوش باشیم که بودنمان همانند نبودنمان نباشد. امیدوارم که بتوانیم.

پرستش 

ناشناسی، شاید دوست برای پیغام گذارده:
امیدوارم این اشعاری که در وبلاگتان می گذارید مخاطب انسانی نداشته باشد. امیدوارم در زندگیتان جز خدا کسی را نپرستید. (در معنای پرستش دقت کنید.)

مانده ام که از کجای این اشعار معنای پر ستش در می اید، نصیحت می کنند، مذمت می کنند، اما ناشناس.
خوب است پرستش را تو ضیح دهند و نزدیکی این اشعار را با معنای پرستش دمی روشنتر کنند.

خدای را سپاس، از آن زمان که فهم را آغاز کردم، سالیانی است، که پرستش را اگر پیش از آن به سبیل فطرت بجای می آوردم، برطریق فهم، فهمی اندک که بر عقل کمینم می رفت. آغاز کردم و تا امروز کوشیده ام که در سیر آموختن، بیاموزم که پرستشم همچون کاسبکاران دیندار نه از بهر پاداش باشد ، نه همچون عامه تنها از بهر بجای اوردن وظیفه، سپاسش می گویم، که دوستش دارم و در حیاتم حضورش را حس میکنم و تنها در مواقعی معلوم و مکانی مشخص شده و فردی خاص نمی بینمش، در این فهم اندک خود اموخته ام که منزه اش بدارم از مانند ویکتایش خوانم از مثل و در گذران عمر، همراهی نزدیکتر از رگ گردن بر خود بدانمش، و نیک می دانم که در حد وجود و جود و وسعت و رحمت و مغفرت و بزرگیش نتوانستم جز اندکی بسیار بسیار کوچک باشم و البته آرزویش را دل با خود همراه می دانم و می بینم و تلاش می کنم او را همراه بدانمش، از ان زمان که با ارزوی سلامتی کسی را می بینم تا ان زمان که به خدایش می سپارم. از ان زمان که از خواب بر می خیزم تا آنکه دوباره از خواب بر می خیزم.
تو آیا هیچ اندیشیده ای که انکه می پرستیش در زندگی روزانه ات چه نقشی دارد، لحظه ای درنگ، تمام ان نقشهایی که برایش در امروزت متصور بودی بر کاغذ بیاور تا مشخص شود. چقدر دوریم . . .

اما اولین کلام نصیحتگر، وجودش را نفی نمی کنم، نه به خاطر انکه خود را اهلش می دانم بل از ان رو که اگر اندکی اهل جستجو باشید، بسیار خواهید یافت که به مثابه تمرینی برای حرکتی عظیم تر است.
عین القضات خوش فرموده : عشق لیلی را یك چندی از نهاد مجنون مركبی ساختند تا پخته عشق لیلی شود، آنگاه بار كشیدن عشق الله را قبول توان كردن.
این معرفت و فهم همچون مخدری نیست که امروزه سواداگران بازار عرفان شرقی و غربی با بهانه ها و کلامهای واهی شاگرد برایش جستجو می کنند.
این خود سر دلبرانی است که مولوی، آن را منبعث از حدیث دیگران معرفی می کند.
اگر اندکی به خود زحمت دهید و لوح فشرده سروش قونیه را دمی با صدای رسای دکتر عبدالکریم سروش گوش دهید و بر لب الباب آن کمی با تامل تعمق کنید، متفاوت تر خواهید اندیشید.
به قول سنایی:
غازیان طفل خویش را پیوست
تیغ چوبین از آن دهند به دست
تا چو آن طفل مرد كار شود
تیغ چوبینش ذوالفقار شود

به هر حال، من هنوز در پله دوست داشتن " ادم" مشق می کنم.

یک هفته هست تفلن همراهم را گم کردم و بالطبع تمام شماره تلفنهایی را که داشتم از دست دادم. :(

بازخوانی جامعه شناسی آلمان 


مکان : حسینیه ارشاد

لاتكن 

لاتكن في العيش مجروح الفواد
انما الرزق علي رب العباد

برسان 

گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش

انتخابات 

اعضای جدید هیئت مدیره انجمن جامعه شناسی ایران انتخاب شدند.

در پایان همایش مسائل علوم اجتماعی ایران، انتخابات هیئت مدیره جدید انجمن جامعه شناسی ایران برگزار شد. در لیست نهایی کاندیداهای عضویت در هیئت مدیره انجمن نام 22 نفر از بزرگان عرصه جامعه شناسی به چشم می خورد، که در پایان و در عصر روز پنج شنبه، اقایان دکتر غلامعباس توسلی و دکتر باقر ساروخانی از پیش کسوتان عرصه جامعه شناسی و بناینگذاران انجمن برای باز شدن عرصه برای جوانترها، از کاندیداتوری استعفا دادند.
در نهایت این انتخابات با برگزیده شدن پنج نفر به عنوان عضو اصلی هیئت مدیره و 3 نفر به عنوان عضو علی البدل و دو نفربه عنوان بازرس انجمن انتخاب شدند.
اسامی برگزیدگان هدئت مدیره انجمن جامعه شناسی ایران
اعضای اصلی به ترتیب آراء

دکتر سعید معیدفر
دكتر حميدرضا جلايي‏پور
دكتر سيدحسين سراج‏زاده
دکتر محمد امین قانعی راد
دکتر ناصر فکوهی

اعضای علی البدل

دکتر فرهنگ ارشاد
دکتر سوسن باستانی

بازرسان انجمن

دکتر حمید انصاری
دكتر اسداله نقدي


به نظر می رسد با ورود جوانترها به عرصه مدیریت انجمن جامعه شناسی، فضای بهتری در آینده و در انتظار حاضران این عرصه خواهد بود.

استعفا 

دکتر غلامعباس توسلی و دکتر باقر ساروخانی امروز و در زمان برگزاری انتخابات انجمن جامعه شناسی ایران برای باز شدن فضا ی حضور جوانترها از کاندیداتوری این انجمن استعفا داده و راه را برای حضور جوانان باز گذاشتند.
خوب بود، انشالله سلامت باشند.
همایش هم تمام شد. سعی می کنم گزارشی فهرست وار از انچه دیدم بنویسم.

غرفه 

در همايش انجمن جامعه شناسي به چارسوق هم به عنوان تنها موسسه غير دولتي فعال در اين زمينه غرفه داده‌اند، از صبح سر پا هستم ، سخنراني ها را نفهميدم و تنها به توضيح دادن مشغول بودم.

تو را 

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم
تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

رنج 

لَقَدْ خَلَقْنَا الانسنَ فى كَبَدٍ
كلمه ((كبد)) به معناى رنج و خستگى است ، و جمله مورد بحث جواب قسم است ، و اين تعبير كه ((خلقت انسان در كبد است )) به ما مى فهماند كه رنج و مشقت از هر سو و در تمامى شوون حيات بر انسان احاطه دارد، و اين معنا بر هيچ خردمندى پوشيده نيست ، كه انسان در پى به دست آوردن هيچ نعمتى بر نمى آيد، مگر آنكه خالص آن را مى خواهد،خالص از هر نقمت و دردسر، و خالص در خوبى و پاكيزگى ، ولى هيچ نعمتى را به دست نمى آورد مگر آميخته با ناملايماتى كه عيش او را منغص مى دارد، و نعمتى مقرون با جرعه هاى اندوه و رنج ، علاوه بر مصائب دهر كه حوادث ناگوارى كه چون شرنگى كشنده كام جانش را تلخ مى كند.
این تقریرات علامه است در باب سختی انسان. توضیح هم بیشتر هم لازم ندارد، هر کسی بر ظن خود توان همراهی و حداقل فهم این نکته را دارد.
سختی رنج دو گونه است، یکی سختی ای که انسان برای خود و درد و رنج خود متحمل می شود و دیگری رنجی است پیامبر گونه که نه برای خود بلکه برای دیگری در فرد بوجود می اید. تحمل رنج خود بسیار اسان تر و شاید حتی گواراتر است، نسبت به رنجی که انسان از سختی و گرفتگی و گرفتاری دیگری در خود احساس می کند. پیامبر آنقدر با این نگاه خود رنج برد و سختی کشید :
«لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَّحِيمٌ»
« به يقين‏، رسولى از خود شما بسويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است‏؛ و اصرار بر هدايت شما دارد؛ و نسبت به مؤمنان‏، رئوف و مهربان است‏!»(توبه-128)
تا بر او نازل شد که آرامتر، وظیفه تو تنها بشارت و رساندن بیم است. اینگونه خود را آزار نده.
شیرین بود، آنگاه که نه برای خود که برای دعوتش در طائف در میان باغات با رویی خونین از خشونت مخالفان پیام قدم میزد، و حتی انگاه که شکمه گوسفندی را از جهل، ابوجهل بر رویش روان کرد؛ نه از نگاهی که با حسی مازوخیست رنج را طلب کند، از آن جهت که از خود گذشته بود و هر چه بود از سختی دیگران بود. او دیگر برایش خودی از رنج وجود نداشت که همه شیرینی رضا بود. او از خود گذشته بود . . .
چه زیباست، نگاهی که از مادیت صرف بریده و باشد و در رنج دیگران، رنج نان، رنج جهل، رنج فهم، رنج فردا بر سر چاه فریاد بر آورد که ای خدای من . . . .


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد