ناشناسی، شاید دوست برای پیغام گذارده:
امیدوارم این اشعاری که در وبلاگتان می گذارید مخاطب انسانی نداشته باشد. امیدوارم در زندگیتان جز خدا کسی را نپرستید. (در معنای پرستش دقت کنید.)
مانده ام که از کجای این اشعار معنای پر ستش در می اید، نصیحت می کنند، مذمت می کنند، اما ناشناس.
خوب است پرستش را تو ضیح دهند و نزدیکی این اشعار را با معنای پرستش دمی روشنتر کنند.
خدای را سپاس، از آن زمان که فهم را آغاز کردم، سالیانی است، که پرستش را اگر پیش از آن به سبیل فطرت بجای می آوردم، برطریق فهم، فهمی اندک که بر عقل کمینم می رفت. آغاز کردم و تا امروز کوشیده ام که در سیر آموختن، بیاموزم که پرستشم همچون کاسبکاران دیندار نه از بهر پاداش باشد ، نه همچون عامه تنها از بهر بجای اوردن وظیفه، سپاسش می گویم، که دوستش دارم و در حیاتم حضورش را حس میکنم و تنها در مواقعی معلوم و مکانی مشخص شده و فردی خاص نمی بینمش، در این فهم اندک خود اموخته ام که منزه اش بدارم از مانند ویکتایش خوانم از مثل و در گذران عمر، همراهی نزدیکتر از رگ گردن بر خود بدانمش، و نیک می دانم که در حد وجود و جود و وسعت و رحمت و مغفرت و بزرگیش نتوانستم جز اندکی بسیار بسیار کوچک باشم و البته آرزویش را دل با خود همراه می دانم و می بینم و تلاش می کنم او را همراه بدانمش، از ان زمان که با ارزوی سلامتی کسی را می بینم تا ان زمان که به خدایش می سپارم. از ان زمان که از خواب بر می خیزم تا آنکه دوباره از خواب بر می خیزم.
تو آیا هیچ اندیشیده ای که انکه می پرستیش در زندگی روزانه ات چه نقشی دارد، لحظه ای درنگ، تمام ان نقشهایی که برایش در امروزت متصور بودی بر کاغذ بیاور تا مشخص شود. چقدر دوریم . . .
اما اولین کلام نصیحتگر، وجودش را نفی نمی کنم، نه به خاطر انکه خود را اهلش می دانم بل از ان رو که اگر اندکی اهل جستجو باشید، بسیار خواهید یافت که به مثابه تمرینی برای حرکتی عظیم تر است.
عین القضات خوش فرموده : عشق لیلی را یك چندی از نهاد مجنون مركبی ساختند تا پخته عشق لیلی شود، آنگاه بار كشیدن عشق الله را قبول توان كردن.
این معرفت و فهم همچون مخدری نیست که امروزه سواداگران بازار عرفان شرقی و غربی با بهانه ها و کلامهای واهی شاگرد برایش جستجو می کنند.
این خود سر دلبرانی است که مولوی، آن را منبعث از حدیث دیگران معرفی می کند.
اگر اندکی به خود زحمت دهید و لوح فشرده سروش قونیه را دمی با صدای رسای دکتر عبدالکریم سروش گوش دهید و بر لب الباب آن کمی با تامل تعمق کنید، متفاوت تر خواهید اندیشید.
به قول سنایی:
غازیان طفل خویش را پیوست
تیغ چوبین از آن دهند به دست
تا چو آن طفل مرد كار شود
تیغ چوبینش ذوالفقار شود
به هر حال، من هنوز در پله دوست داشتن " ادم" مشق می کنم.