2007-10-13

سبحان ال 

سبحان الله:
هر چه می شناختم ،نبود،و هر چه بود،نشناختم!
امروز من آن شناخت پنداشته را،به آب انداختم.
هر چه به من بود،آن من بودم.امروز گرفتم که نبودم


سبحان الله:
این چه بتر روزی است؟
ترسم که مرا از تو جز حسرت نه روزی است!
خفته و رفتن به دل می سگالم،
زهر می خورم و از درد می نالم،
نه چنان که می پندارم . . . ،
می لرزم از آن که نه ارزم،
و از آنم که سزم، جاوید نیاویزم، پس چه سازم؟
جز آنکه می سوزم،
تا از این افتادگی بر خیزم.


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد