2005-01-20

حرف خودمانی 

اگر دنبال یک حرف حسابی می گردید لطفا وقتتان را تلف نکنید و صفحه را ببندید
ممنون.
امروز اصلا یادم نبود عرفه هست همه اش به فکر فردا بودم، بعد از ظهر ازخانه که زدم بیرون تازه یادم افتاد؛ رفتم حسینیه ارشاد شلوغ بود همه صندلیها پر شده بود ده سال از اون روز صبح که پدرم از خانه به قصد قم بیرون رفت می گذرد، هرچه اصرار کردم من هم بیایم گفت نه درس داری و رفت، انروز پیکرمهندس مهدی بازرگان اولین نخست وزیر شرعی و قانونی جمهوری اسلامی ایران و عهده دار ریاست اولین دولت جمهوری در ایران در قم و در ارامگاه خانوادگیش به خاک سپرده شد و امروز دهمین سالگردش هست، برنامه روزهای قبل که همایشی برای مهندس بود به نظرم جالبتر می امد، امروزحرفها خیلی تکراری بود به غیر صحبتهای دکتر جلالی زاده در مورد اهل سنت، دو روز قبل که همایش برگزار شد در حدود 25 نفر خلاصه مقاله ارائه کردند که تقریبا همه در مورد سلوک و رفتار و چه باید کرد مهندس بازرگان بود، از میان همه مطالب سخن سوسن شریعتی با عنوان ما بیست ساله های بیست سال پیش برایم جذاب تر بود بخصوص که با چه بایدکردی از نوع دکتر شریعتی سخنش پایان یافت من که استفاده کردم، جایتان خالی، یکی از صحبتهایی که قبلا خوانده بودم و دیروز دوباره بارها و بارها شنیدم انضباط مهندس بازرگان بود، انظباطی که به نقل همه از ساک بسته شده اخرین سفرش معلوم بود، امروز در راه برگشت حسابی دوباره یاد صحرای عرفات افتادم، یاد قولهایی که به خودم داده بودم و یاد کلی از کارهایی که باید انجام بدم و امیدوارم توفیق انجام دادنش را پیدا کنم، شب تلویزیون یک مستند گذاشت به اسم حمزه ، مستند حج رفتن چند جوان بود، دوباره دلم هوایی شد، یاد ان دو رکعتی افتادم که بالای کوه عرفات خواندم و یاد شب اخر بخیر شب بود من هنوز غار حرا نرفته بودم وقتیکه چند شب پیش همه رفته بودند من جا ماندم انشب کلی خسته بودم تازه از موزه مکه برگشته بودیم اما دلم نمیامد بخوابم پا شدم و رفتم، از جلوی حرم یک ماشین گرفتم تا پایین کوه ساعت حدود 1:30 بود، یواش یواش رفتم بالا 2:45رسیدم به غار کلی با خودم و خدا درد و دل کردم و اهسته اهسته رفتم، 6 نفر بالا بودند که بعد از دقائقی 3نفر شدند یکی بالای غار ایستاده بود به نماز و مناجات، یک پیرمرد خوش رویی هم داخل غار بود یک جوان هم مشغول قران خواندن بود، پیرمرد و پسری که در حال قران خواندن بود، ایرانی بودند، من همانطور که زمزمه می کردم رفتم روبه روی کعبه بالای کوه نشستم، پیرمرد گفت اگر می خواهی نمازبخوانی من تا صبح هستم تو اول نماز بخوان گفتم یک خورده طول می کشه گفت عیب نداره بیا، رفتم داخل، غار نیست مانند یک تنگه می ماند، زمان رفتن قدمهایم سنگین بود، همه اش در این فکر بودم که دارم وارد خلوت محمد می شوم، دلم می خواست بفهمم، درک کنم، امدنم بیهوده نباشه، هیجان زیادی داشتم، قرار گرفتن در یک محیطی که می دانی انجا یکی از مهمترین اتفاقهای ممکن برای بشر افتاده و یا اینکه تو خودت به نادر بودن و مهم بودن این اتفاق عقیده داری، یک عقیده نهادینه شده و قلبی؛ خیلی مهم و هیجان انگیز هست؛ وارد شدم و خواستم که با این ورود توفیق ورود در ان راه را هم پیدا کنم به قامت ایستادم و لبیک گفتم و او راصدا کردم و خواندم که مرا این توفیق دهد من و همراهان من را، اصلا در ان محیط که بودم دعای فردی نکردم برای خودم نگفتم و نخواستم برای همه خواستم برای همه ای که می شناسمشان ، برای همه ای که دنبال یک هدف بلند مشترک هستیم و برای همه ای که در این راه با ایشان اشنا خواهم شد وبرای همه انهایی که از ایشان قدم نهادن در این مسیر را یاد گرفتم، پدرم، مادرم،خواهرم،پدران معنویم، دوستان هم راهم و...، بیش ازبیست دقیقه داخل غار بودم و حدود 40 دقیقه بالای غارو......
امروز عرفه است
يا من عفا عظیم الذنوب بحلمه.................


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد