ديروز صبح فاطمه را به خاك سپرديم، به همين سادگي به همين راحتي همانجا، نزديك همان چهارراه، نزديك جدش سيد محمود، روي قبر جده اش، فاطمه ارام گرفت پس از 22 سال حضور و حدود 10 روز تلاش براي ماندش و رفتن، عاقبت رفت، مي گفتند اينجايي نبود.
ساده اسان وقتي رفته بود تا از مردگان خبري بگيرد، به بودن و نبودن مي رسد و كمايي چند روزه اغازي بر انتخابش بود.
ديروز به قول مادرش امانت بازگردانده شد، زماني كه در ميانه دفن ميكروفن را به دست گرفت تا از ريحانش بگويد و ارزو كند كه بار ديگر در صحنه اي ديگر با او حضور يابد . او را به پدر سپرد.
برايمان گفت :
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادی آن کاین غم ازوست
و من مبهوت اين مادر، كه استوارولي دردمند شاكر اين نعمت و محنت بود.
به قول حضرت امير زندگان خوابند و آن زمان كه چشم از دنيا فرو مي بندند تازه بيدار مي شوند.
و من در دست و پا زدن در خواب، به اميد بيداري.
خداي من
وفقنا لما تحب و ترضي.
ديروز توانستم لذت عاري شدن را درك كنم.
تكمله : انقدر در خودم پيچيدم كه بسيار سخنها كه در اين چند روز جايي براي عنوان شدن داشت در پس انديشه ام ماندند و مرگ جلوه اش را انچنان برايم تابناك كرد كه بر بودنن سخت بيمناك شدم.