2007-05-22

نمی شود 

دلم می خواد حرف بزنم، اما بر گلویم فشار سنگینی است، نمی شود، نمی توانم.

عصیان 

يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيم

اى انسان‏، چه چيز تو را در باره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته‏؟

انسان و عصیان و بدفهمی و نافهمی و کج اندیشی و غرور
غرور و غرور و غرور

کوچکی خودم را می فهمم و ضعف را لمس می کنم و باز عصیان
خدای من

میثاق 

وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُّوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا

دنبال این میثاق می گردم. می خوام توش حل بشم.می خوام بفهممش

و 

برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم

همکاری 

مدتی هست که از طرف اعضای هیئت مدیره انجمن جامعه شناسی پیشنهادهایی مبنی بر همکاری چارسوق با انجمن در زمینه جامعه شناسی شده بود. امروز با چند تا از بچه ها رفتیم انجمن و با دکتر قانعی راد ساعتی را در این باب به گفتگو نشستیم.
امیدوارم خیر باشد.

هم میهن! شرق بخوان 

بالاخره منم تبعید شدم.
البته تبعیدگاهم زیاد هم بد نیست اما در هر صورت تا حدی اجباری است.
در شرق مسول مسول وب سایت بودم و یادنامه و صفحه مشروطه پاتوق ثابتم برای نوشتن بود.
اما در انتخاب بین این و ان هم میهن را انتخاب کردم و پس از انتخاب، به صفحه تاریخ تبعید شدم : )
یک جورایی تاریخ ازکودکی ذغذغه ذهنیم تا الان هست. می گم کودکی چون قبل از مدرسه علاقه مند شده بودم. اما برای شیفت پیدا کردن به فضای تاریخ بصورت حرفه ای تر مردد بودم با اینکه مدتی هست علاوه بر رشته فنیم کامپیوتر به جامعه شناسی هم اکادمیک رو آوردم اما فکر نمی کردم به این زودی تخصصی تر بروم روی علوم انسانی.
خلاصه رفتم صفحه تاریخ.
در این صفحه قصد داریم به تاریخ اسلام، جهان و معاصر بپردازیم، از کمک هرکس هم که دوست داشته باشه استقبال می کنیم. کافیه یک میل بزنید، یک موضوع مشخص بشه و شروع کنید کار کردن. به همین راحتی، از سختیهایی هم که شاید شنیده باشید برای وارد شدن به روزنامه ها در این صفحه خبری نیست.
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
البته خط قرمزهای روزنامه چرا، باید رعایت بشوند.
خلاصه این شعار معروف هم را بگم که : هم میهن! شرق بخوان.
-----------
تكمله : هم ميهن، انتخاب خودم بود. منظورم از تبعيد ، رفتن از وب سايت به تحريريه هست.

بالاخره 

مدتی بود که خودم هم حس می کردم حتی در خواب هم دندانهایم را به هم می سایم، در بیداری هم هر وقت متوجه می شدم مدتی بود که دندانهایم محکم و سفت در کنار هم زور ازمایی می کردند.
حال و هوای بدیست این یک ماه
صبح هر روز به جای سرمستی بیدار شدن ، ذهنم مشغول خوابهای دیشب بود که کمی تندتر احوالاتی شبیه حالم را در ان می دیدم.
بدون هیچ استراحتی گویا شبانه روز ذهنم در تشویش است.
حالیا می گذرد ایام . . .
امروز متوجه شدم گوشه ای از یکی از دندانها ساییده شده
بالاخره کار خودش راکرده بود.

عادت 

این فیلم کوتاه دختر کرد یزیدی رو می دیدم که چه راحت جانش را به حراج گذاشتند و انقدر مشت و لگد حواله اش کردند تا خونین بر زمین ماند و اخر با یک سنگ بزرگ راحتش کردند.
خوب است اختیار هستی با انسان نیست.
و جولان دادن هر موجود حدی دارد.
انجا عراق بود و اینجا ایران، جای جایش هنوز ظلم بیداد می کند
چه در ان کومه ها و زاغه های بی نفس چه انجا در بالاترین حضور تمدن.
از کوچکترین جزء تا بزرگترین جزء.
از خانواده تا . . .
هنوز که هنوز است نفسمان به ظلم عادت دارد.
از کوچکترین جمعمان تا جامعه مان ، همه جا می توان عادت را دید. و البته استثنائاتی که درونشان از این عادت تهی است.
باید برای این عادت کاری کرد.
-----
خوب نبودم بدتر شدم!


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد