يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ
قُمْ فَأَنذِرْ
وَرَبَّكَ فَكَبِّرْ
وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ
ای جامه به خود پیچیده
ای لباس تقوا پوشیده
برخیز و بترسان
این بتهای لرزان را ...

برخیز.
برخیز.
برخیز که بتان بار دیگر کعبه دل را به حضورشان شرمگین ساخته اند.
برخیز که لات و عزی دختران قریش بر همان طریق بندگی ما را به عبادت دنیا می خوانند
برخیز که بار دیگر سمیه در صحرای سوزان جهل، به زیر چکمه های فراموشی به بوی تو شهادتین می خواند
برخیز که بلال در زیر سنگهای داغ احد احد خواهد خواند.
برخیز تا همقدمت شویم در راه طائف، شاید که این نسیان را با سنگهایی که از بندگان دنیا بر رویمان فرو می آید به فراموشی بسپاریم.
برخیز تا مصعب را ارامش دهیم تا در احترام و پافشاری مقابل مادر دنیا توان ایستادن داشته باشد.
برخیز که حمزه از دشت باز خواهد گشت و همراهت در کعبه قدم خواهد زد تا بدانند هنوز شیرمردان، به مهار نفس درون استوارترند، حتی اگر به دشنه کین دریده شوند.
برخیز که شاید هجرتی دوباره نه از مکه که از جان به دل بازمان گرداند.
برخیز تا همقدمت به سوی کعبه دل، هفت دور طواف عشق را به سرانجام رسانیم به میقات جان در اییم و ندای لبیک سر دهیم.
برخیز تا بشارتمان دهی که همچو عمار در کدام سوی هستی به خاک افکنده خواهیم شد؟
برخیز که شاید با خیزشت صدای حزن انگیز بلال بار دیگر بر کوچه های دلمان جاری شود.
برخیز تا با تو نماز عشق بگذاریم در قامت اخلاص
برخیز که ما نیز به انا فتحنا مشتاقیم که دلهایمان را شرک فراگرفته.
برخیز که خدیجه نه در شعب که در تاریخ از تو جدا مانده است.
برخیز تا این مرتبه تو مادرانه غبار جعل را از روی تاریخ فاطمه بزدایی.
برخیز که به تمثیل پسر عمت علی، پوستین وارونه ای چنان در میانمان گرفته که توان جداشدنمان نیست.
برخیز تا با تو همگام شویم درحرا تا شاید سفیر، مشام جان ما را هم بنوازد.
برخیز که حرا سخت مشتاق آرامش با تو بودن است.
برخیز تا برای ابوذر بخوانی که کدامین اسمان سایه نیافکند بر راستگوترین مرد.
برخیز که در کدامین سو بودن سلمان غوغایی بپاست!
برخیز امین
برخیز
برخیز که ما به خیزشت سخت محتاجیم.
برخیز که ما سخت تنهاییم.