همیشه از سکون دلتنگ بودم.
بودن در حضیض برایم لذت رسیدن به اوج را داره و در اوج بودن منظره وسیع با عمق دید ماندگارم می کند.
اما الان در سکونم ، از تبدیل شدن به مرداب می ترسم.
امیدوارم زودتر بدر بیام
با خودم داشتم زمزمه می کردم :
تو کجایی تا شوم من چاکرت |
| چارقت دوزم کنم شانه سرت |
دستکت بوسم بمالم پایکت |
| وقت خواب آید بروبم جایکت |
ای فدای تو همه بزهای من |
| ای بیادت هیهی و هیهای من |