2007-07-13

مرداب 

همیشه از سکون دلتنگ بودم.
بودن در حضیض برایم لذت رسیدن به اوج را داره و در اوج بودن منظره وسیع با عمق دید ماندگارم می کند.
اما الان در سکونم ، از تبدیل شدن به مرداب می ترسم.
امیدوارم زودتر بدر بیام
با خودم داشتم زمزمه می کردم :

تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای بیادت هیهی و هیهای من


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد