مدتی بود که خودم هم حس می کردم حتی در خواب هم دندانهایم را به هم می سایم، در بیداری هم هر وقت متوجه می شدم مدتی بود که دندانهایم محکم و سفت در کنار هم زور ازمایی می کردند.
حال و هوای بدیست این یک ماه
صبح هر روز به جای سرمستی بیدار شدن ، ذهنم مشغول خوابهای دیشب بود که کمی تندتر احوالاتی شبیه حالم را در ان می دیدم.
بدون هیچ استراحتی گویا شبانه روز ذهنم در تشویش است.
حالیا می گذرد ایام . . .
امروز متوجه شدم گوشه ای از یکی از دندانها ساییده شده
بالاخره کار خودش راکرده بود.