صبح صبحانه را با بحث ابتدایی کلاه شرعی در باب ربا آغاز کردیم، کمی که گذشت به تفاوت حکومت و امامت و مسله اینکه ایا حضرت امیر می خواست حکومت کنه یا نه و از این لحاظ حقی هم برای خودش متصور بود یا نه رسیدم، بعد هم یک مقدار در باره این دعاهای بدون سندی که سالیان نزدیکی است به این شدت رواج پیدا کرده و . . .
حدود یک ساعت و نیم طول کشید. این هم از مزایای تعطیلات و بودن در کنار پدر و مادر هست.
بعد هم با پدر رفتیم برای مراسم دفن یکی از آشنایان ، خدا رحمتش کند، منتظر روحانی ایستاده بودند تا بیاید تلقین بر جنازه بخواند و او هم دیر کرده بود، پدر هم که تقریبا اعتقادی به این ایستادن ها ندارد پس از مکثی که برای رسیدن حرفه ای و به قول من کاسب این کار کرد و او نرسید به بالای جنازه رفت و شروع کرد
هل انت علی العهد الذی فارقتنا علیه من شهادة ان لااله الا الله وحده لا شریک له و ان محمد صلی علیه و اله عبده و رسوله و سید النبیین و خاتم المرسلین . . .
.
.
.
و اَنَّ الموتَ حق ، . . . و اَنَّ الموتَ حق، . . . و اَنَّ الموتَ حق
صدایش محزون شده بود و ناخوداگاه اشکم بر عملم جاری شد. رفتم یک نفس سیر میان قبرها گفتگو کردم .. .
بعد از چند مدتی تازه شدم :)