2006-08-18

متن کامل پیام و مقاله دکتر سروش در همایش دین و مدرنیته 

تا 10 دقیقه مانده به آنکه بخواهد مجری اعلام کند و همه خبر دار شوند، ما هم نمی دانستیم که دکتر نخواهد آمد، حسینیه ارشاد جایی است که او امکان حضورش را بهتر از هر جای دیگری داشت.
تنها می شود گفت حیف. برنامه دیروز با وجود طیفهای متفاوت فکری محل مناسبی بود تا دکتر هم به ارائه نظرات خود در این باب بپردازد و دوباره در جمع حاضران مشتاق حاضر شود.
می توان امید داشت که زمانی برسد که اندیشه تنها با اندیشه پاسخ داده شود و می توان امید داشت، سیره ای حداقلی از رفتار امیر مومنان ، در ارتباط با مخالفان فکری خود راهنمایی باشد برای ما که هر دم از علی تنها نامش را بر می گزینیم...

....
متن زیر پیام و سخنرانی دکتر سروش در این همایش است .
ببخشید که متن طولانی می شود، چاره ای نبود.
ای خدا آن کن که از تو می سزد
که ز هر سوراخ مارم می گزد...


...

بس‌ستاره آتش از آهن جهيد
وين دل سوزيده پذرُفت و چشيد
ليك در ظلمت يك دزدي نهان
مي‌نهد انگشت بر استارگان
مي‌كشد استارگان را يك به يك
تا كه نفروزد چراغي بر فلك

تحريم‌ها و تهديدها، مانع از حضور من در آن محضر مبارك شد.
مسئولان حفظ امنيت، خود پيام‌آور ناامني بودند و من به شكستن اين سبو رضايت دادم تا سر خم‌خانه به سلامت باشد.
از دادرسي و عدالت‌پروري دستگاه قضا پاك نوميدم و با اين اشارت كوتاه، به دادگاه خلق و درگاه خالق شكايت مي‌برم تا در سينه تاريخ بماند كه ناظمان امور اين مرز و بوم حاملان اميني براي امانت امنيت نبودند و علم و آزادي و حقوق شهروندي را آسان و ارزان به شرارت‌جويي آشوبگران فروختند و شداد ولد ابراهيم فضيلت را در آتش رذيلت سوختند و فغان الم از نهاد قلم بر آوردند و چهره سپيد عدالت را به مركب جهل و ظلالت سياه كردند.
حالي درون پرده بسي فتنه مي‌رود
تا آن زمان كه پرده برافتد چه‌ها كنند

دين در دوران مدرن به كجا مي‌رود
سنت و مدرنيته دو مغالطه بزرگ دوران‌اند- نه سنت هويتي است واحد و نه مدرنيته. نه دين گوهر ثابتي دارد نه تاريخ و هر كدام از اينها را كه واجد ذات و ماهيتي بدانيم دچار مغالطه‌اي شده‌ايم كه جز خاك افشاندن در چشم داوري، ثمري و اثري ندارد.
سئوال از اينكه مدرنيته با دين چه مي‌كند سئوالي است به غايت ابهام‌آلود و اغتشاش‌آفرين و عين افتادن در مغالطه ياد شده. ابتدا بايد به شيوه فيلسوفان تحليلي سئوال را بكاويم تا راه براي يافتن پاسخ هموار شود. مدرنيته نه روح دارد و نه ذات. مدرنيته چيزي نيست جز علم مدرن، فلسفه‌هاي مدرن، هنر مدرن، سياست مدرن، اقتصاد مدرن، معماري مدرن و امثال آنها و وقتي مي‌پرسيم مدرنيته با دين چه مي‌كند، در حقيقت ده‌ها سئوال را بر هم ريخته‌ايم و طالب پاسخ واحد شده‌ايم كه امري است دست‌نيافتني. بايد بپرسيم علم جديد با دين چه مي‌كند، فلسفه‌هاي جديد با دين چه مي‌كنند، سياست جديد با دين چه مي‌كند و قس‌علي‌هذا. و حكم هر كدام را جداگانه به دست آوريم. در ميان آوردن قصه «عقلانيت جديد» هم دردي را دوا نمي‌كند چون بالاخره عقلانيت جديد همان است كه در علم و فلسفه و اخلاق و هنر جديد پديدار شده است و لذا دوباره به همان جاي اول برمي‌گرديم.
تازه دين هم مصداق واحدي ندارد، غرض‌مان اسلام است يا مسيحيت يا بوديسم يا اديان ديگر؟
پس سئوال مشخص في‌المثل اين است كه علم مدرن با دين اسلام (يا مسيحيت) چه مي‌كند؟
وقتي به اينجا مي‌رسيم، افق سئوال و البته افق پاسخ روشن مي‌شود.
به تجربه تاريخي بنگريم تا ببينيم علم جديد، في‌المثل با مسيحيت چه كرده است. پاسخ پيدا است، علم جديد به بي‌اعتباري يا كم‌اعتباري مسيحيت انجاميد، نزاع كليسا و علم جديد در قرون پانزدهم و شانزدهم ميلادي، نزاعي بس سرنوشت‌ساز بود و سبب شد تا مسيحيت فروتن شود و پاي در گليم خود كشد و حد خود را بشناسد و مدعيات انسان‌شناسي و جهان‌شناسي و خداشناسي خود را سازمان موجه‌تري بدهد و همزيستي با علم را آغاز كند و در يك كلام «دين‌تر» شود يعني به كاركرد اصلي دين كه همانا تنظيم رابطه دروني مخلوق و خالق است نزديك‌تر شود. اينكه علم جديد با اسلام چه خواهد كرد، سئوالي است تاريخي و پاسخي حدسي و فرضي دارد. مسلمانان هنوز اين مواجهه را نيازموده‌اند و از اينكه در معركه آن نزاع نيفتاده‌اند نبايد ذوق‌زده باشند.
از اندوه ديگران، «لاحول گويند شادي‌كنان».
ز نقص تشنه لبي دان به عقل خويش مناز
دلت فريب، گر از جلوه سراب نخورد
همين نزاع علم و دين كه به بي‌اعتباري و كم‌تواني مسيحيت و كليسا انجاميد سبب‌ساز سكولاريسم هم شد.
يعني براي كليسا و نهاد دين قدرتي و پشتوانه‌اي باقي نماند تا در صحنه قدرت و سياست، بازيگر بماند.
سياست، عرصه زورآزمايي قدرتمندان است و همين كه يكي از بازيگران از توان و نفس افتاد، خود به خود از آوردگاه قدرت بيرون خواهد رفت و جاي خود را به ديگري خواهد داد.
سكولاريسم، نه به فرمان و توصيه كسي مي‌آيد و نه به فرمان و توصيه كس ديگري مي‌رود. نتيجه قهري توانايي و ناتواني بازيگران عرصه قدرت است و اين سرنوشتي بود كه براي مسيحيت به ناچار رقم زده شد.
از ياد نبريم اتفاق مهم ديگري در مسيحت را. يعني دوپاره شدن آن به پروتستانيسم و كاتوليسيسم در آغاز دوران جديد، كه آن هم در تضعيف ولايت كليسا نقش عظيمي داشت. مسلمانان، در آغاز تاريخ خود، اين دو پاره شدن را تجربه كردند و از آن پس كمابيش به دو شاخه تسنن و تشيع ثابت ماندند و ضعف و قوتي را موجب نشدند.
فلسفه‌هاي مدرن نيز در چالش با دين، دست‌كمي از علم نداشتند. با اين تفاوت كه تاثيرات علم ملموس‌تر بود و تاثيرات فلسفه نامحسوس. فضاي استبدادي ممالك اسلامي؛ هيچ‌گاه به مواجهه طبيعي و آزاد اين رقيبان، مجال و رخصت نداد و ضعف و قوت اسلام در اين آوردگاه هم، نهفته و نامعلوم ماند.
و همين موجب توهم استغنايي شد كه دامن مسلمانان را هنوز كه هنوز است رها نكرده است. هنوز هم پاره‌اي از ناآزمودگان و سنت‌گرايان مي‌پندارند فلسفه اسلامي، اشرف و اصح فلسفه‌هاي موجود است و فيلسوفان مدرن، مغالطه‌گران گمراهي بيش نيستند كه «چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند». سياست جديد كه از دروازه مشروطيت به مدينه اسلام ايراني درآمد نه مسبوق به ورود علم جديد بود نه فلسفه جديد، و لذا ديني كه قوت و ضعفش را در آن دو آوردگاه امتحان نكرده بود و حد خود را نشناخته بود، به مصاف سياست رفت و نتيجه‌اش جز ناكامي، نامرادي، نقص و ناتمامي چه مي‌توانست باشد؟ نتيجه‌اش نه سكولاريسم سكولار بود و نه تئوكراسي تئوكرات. و هر چه پس از آن زاده شد. كودك ناقص‌الخلقه و ناتمامي بود كه عبرت خلايق شد و اين مثل بر جمله عالم فاش كرد كه: «طفل نازادن به از شش‌ماهه افكندن جنين.»
باري، بر صاحب قلم كمابيش- در حد طاقت بشري- آشكار است كه تجربه اسلام در دوران مدرن چندان متفاوت با تجربه مسيحيت و يهوديت نخواهد بود، يعني برخلاف پند او و كوشش سنت‌گرايان كه رجعتي خام و ناممكن به گذشته را خواستارند و البته آن را در جامعه‌اي از الفاظ پرطمطراق مي‌پوشانند و سر حلقه آنان كه روزگاري از دفتر فرح پهلوي با تلسكوپ اشراق به دنبال امر قدسي در آسمان حكمت خالده مي‌گشت. اينك پرمدعاتر از هميشه به مدد مداحان و شاگردان ديرين خود به ميدان آوازه‌جويي پانهاده است، آري برخلاف پندار اين سنت‌گرايان و ساكنان حجره‌هاي تحجر اگر اسلام سنتي توازن معرفت و هويت را ساماني خردپسند ندهد، گرفتار سنت‌پرستان و هويت‌گرايان بي‌معرفت و بي‌حقيقتي خواهد شد كه با بنيادگرايي كور، دمار از روزگار حقيقت برخواهند آورد.
تجربه تاريخي مسيحيت چنين مي‌گويد كه علم، فلسفه، هنر، تكنولوژي و سياست جديد، ابتدا دين را به گرداب ناتواني و نارسايي خواهند افكند و پشتوانه ايماني و تجربي را از آن خواهند ستاند و نامه اعمال نيك و بدش را در برابرش خواهند گشود و پس از‌ آن است كه مرحله دوم يعني مرحله تفسيرهاي تازه فرامي‌رسد و دردمندان، در پرتو دستاوردهاي جديد بشري به بازفهمي مواريث ديني دست همت خواهند گشود و راهي را كه دين همواره مي‌پيموده، يعني مدد گرفتن آن از فرضيات غيرديني، دنبال خواهند كرد و با اجتهادات جديد، باب تطبيق و تطابق را باز خواهند كرد. پس از اين است كه وارد مرحله سوم مي‌شويم و آن خواستاري رجعت به خلوص پيشين و دست شستن از ورزش‌ها و چالش‌هاي فكري و غنودن در بستر مواريث سنتي و دم زدن از هويت مظلوم و منقرض پيشين و مرثيه سرودن براي مآثر و مفاخر گذشته، و ذم و قدح كردن پيشه‌ها و انديشه‌هاي مدرن اين حركت رجعي دو صورت فعال و منفعل دارد. سنت‌گرايي صورت انفعالي آن و بنيادگرايي (كه بهتر است آن را هويت‌گرايي بي‌معرفت بخوانيم) صورت فعال و مهاجم آن است. ظهور بدعت‌ها و ابداع‌ها را بايد مرحله چهارم مواجهه دين و مدرنيته بدانيم.
فرقه‌هاي جديد ديني كه مسيحيت آن را آزموده‌ است و در اسلام و تشيع هم در دوران اخير سابقه دارد، بي‌نسبت با ورود و ظهور تجدد در عرصه ديانت نيست و همواره خوف آن بوده است كه پاره‌اي از بدعت‌ها، اجتهاد و پاره‌اي از اجتهادات، بدعت خوانده شوند و خشك و تر به يك آتش بسوزند.
گمان ندارم كه هيچ يك از ناظران خردمند، مشابهت تجربه مسيحيت را با اسلام به‌عين عيان مشاهده نكرده باشند و دست‌كم در حوزه‌هاي ياد شده بر صحت آن گواهي ندهند.
آنچه امروز تحت عنوان بازانديشي سنت يا فعال‌كردن سنت از آن ياد مي‌شود، اولاً معناي محصلي ندارد و ثانياً روش روشني ارائه نمي‌دهد. چه معنا دارد كه به بازانديشي علم و طبيعيات قديم (كه جزئي از اجزاي سنت است) رو آوريم و به فعال كردن آن (ii) دست بگشاييم؟‌آن هم با كدام روش؟
همين طور است فعال كردن فلسفه قديم كه پيدا نيست چه معنا و مبنا و روش و فايده‌اي دارد؟ اينها همه الفاظ تهي و عبارات نينديشيده‌اي است كه امروزه كراراً و تقليداً در ميان ما جاري است و جز پرده كشيدن بر پرسش‌هاي روشن، حاصلي و كار‌كردي ندارد.
اگر غرض فعال‌كردن سنت ديني است، بايد اين را به تصريح بر زبان آوريم و آنگاه معين كنيم غرض از دين، هويت ديني است يا معرفت ديني. فعال‌كردن هويت بي‌معرفت، جز بنياد نهان بنيان‌گرايي خشن، عاقبتي و نتيجه‌اي ندارد و فعال‌كردن معرفت ديني هم جز در پرتو انديشه‌هاي مدرن راهي و روشي ندارد.
در مصاف اين بازفهمي و بازتفسيري است كه دين، قوت دروني خود را چنان كه هست نشان خواهد داد و ماندني بودن و نبودنش آشكار خواهد شد و آن‌گاه است كه يا به انزواي دينداري معيشت‌انديشانه خواهد رفت و به عادتي از عادات زندگي بدل خواهد شد و يا الهام‌بخش معرفت‌انديشان و تجربت‌انديشان خواهد گشت و ذهن و روان آنان را سيراب خواهد كرد. گرچه همين تجربه ايماني را هم معرفت‌انديشي آرام نخواهد گذاشت و «سبب داني» به قول مولانا دست در خون حيرت خواهد برد و راه قرب را كم راهرو خواهد كرد.
آنها كه خواستار بازگشت و احياي تمدن اسلامي‌اند فراموش نكنند كه آن تمدن جسمي بود دربردارنده روحي و روح ديرخفته اسلام را تنها در آوردگاه‌هاي معرفتي مي‌توان بيدار كرد و دل‌بستن به جسمي فربه و روحي رنجور، يادآور حكايت سليماني است مرده و تكيه‌زده بر عصايي موريانه خورده.
وصال دولت بيدار ترسمت ندهند
كه خفته‌اي تو در آغوش بخت خواب زده

والسلام علي‌عبادالله الصالحين
حسينيه ارشاد
26/ مرداد/ 1385


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد