دیر وقت بود که از روزنامه رفتم خانه، امدم کولر را بزنم که صدای بلند و عجیبی داد، گفتم شاید دوباره موتور کولر یه جوریش شده و از خیرش گذشتم، فردا شب هم حال نداشتم که کولر را روشن کنم، مشغول خواندن بودم که صدای ریز میو میو جلبم کرد، ساعت حدود 2 نیمه شب بود؛ گفتم این گربه ها حسابی مشغول کیف کردن هستند، با این آشغالهای پر و پیمان و البته هر کدام در حال شاخه و شانه کشیدن برای بقیه که وارد قلمرو من نشی ها !!
فردا را بطور کامل خانه نبودم، شب هم حال نگاه کردن به کولز نبود و گرما را ترجیح دادم، پس فردا صبح بود که با سر زدن به کولر مشخص شد، که آن سر و صدای دو شب پیش هیچ مشکلی را در بر نداشته، و تنها گویا یکی از همسایه های خوش انصاف یکی از درهای کولر را باز کرده ، که نفهمیدم برای چه؟ کولر روشن شد، اما صدای ریز میو میو هنوز می امد، تعجب کرده بودم، یک مقدار متمرکز شدم، بله اشتباه نمی کردم از داخل کانال کولر بودم، حسابی تعجب کرده بودم، رفتم نزدیک دریچه ، بله خودش بود، مشغول شدم ، دریچه را باز کردم، یک سر کوچولو با چشمهای برق زنان داشت من رو نگاه می کرد، خودش بود یک گربه کوچک و چند ماهه، مجبور شدم دریچه دیگر را هم باز کنم تا از یک طرف سر و صدا کنم تا از طرف دیگر گربه بیرون بپرد، حالا متوجه شدم که سر و صدای دو شب قبل افتادن گربه از حدود 3 طبقه در داخل کانال کولر بوده ، بچه گربه بیچاره علاوه بر تحمل این ارتفاع مجبور شده بود دو روز را هم انجا بدون اب و غذا تحمل کند، و تازه شانس اورد که من توجهم جلب شد ، . . .