دیروز معنای قشنگ تری برای "عزلت" اموختم. با این معنا این همه دعوت به عزلت کامل تر به نظر می آید
عزلت: در میان جمع و جدا از جمع.
در میان مردم و جدا ازمردم.
عزلت نشین کسی هست، که در اجتماع حضور دارد، با همه هست، اما برای این بودن خودش را همرنگ بقیه نمی کند، برای اینکه بقیه افراد قبولش کنند رنگ تعلقشان را نمی پذیرد، بادهای زندگی هر لحظه او را به سویی نمی کشاند و او را از موضعی به موضعی دیگر نمی اندازد . او در میانه جمع هست، اما تنها با اندیشه های خودش، با افکارش با حرفهایی که بر سر آنها ایستاده.
او تعلقات را به کناری می افکند.
او خوب درک کرده که :
تعلق حجاب است و بی حاصلی
چو پیوندها بگسلی واصلی
----
او تنها است.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست