2006-03-30

اى كشيده رداى شب بر سر 

يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ «1» قُمْ فَأَنذِرْ «2»
اى كشيده رداى شب بر سر، «1» برخيز و بترسان‏. «2»


برخیز که سالیانی پیش وقت خیزش تو بود امروز من، متحمل بار انسان، در پناه خیزش تو سعی در صعود دارم. ای مدثر تو زمانی برخاستی و من، امروز در این میانه تنها، بی کس، در ارزوی برخاستنی چون تو؛ نه مانند، که الهام گرفته از برخاستنت در اولین حرف آن مانده ام که راه بس دشوار است و تنهایی امانم را بریده. در این غربت ادم، ای کشیده ردا بر سر، ان شب که از حرا هراسان برگشتی، و از سهمگینی رسالتی که بر دوشت بود به لرزه افتادی، به ندای پرودگارت امید یافتی که برخیز و بترسان . . .
امروز من و من های اندک چون من، در این غریبستان معرفت در اروزی اندکی از خیزش تو مانده ایم تا شاید ذره ای چون تو تکبیر گوی رب باشیم، و همچون تو، حداقل انذارگر خویش. ای پیامبر رحمت در این راه دشوار و در این میانه بی کسی راهنمایمان باش که ره دراز است و همراه اندک وپیامبران جهل وگمراهی از عدد فزون.



بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد