يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ «1» قُمْ فَأَنذِرْ «2»
اى كشيده رداى شب بر سر، «1» برخيز و بترسان. «2»

برخیز که سالیانی پیش وقت خیزش تو بود امروز من، متحمل بار انسان، در پناه خیزش تو سعی در صعود دارم. ای مدثر تو زمانی برخاستی و من، امروز در این میانه تنها، بی کس، در ارزوی برخاستنی چون تو؛ نه مانند، که الهام گرفته از برخاستنت در اولین حرف آن مانده ام که راه بس دشوار است و تنهایی امانم را بریده. در این غربت ادم، ای کشیده ردا بر سر، ان شب که از حرا هراسان برگشتی، و از سهمگینی رسالتی که بر دوشت بود به لرزه افتادی، به ندای پرودگارت امید یافتی که برخیز و بترسان . . .
امروز من و من های اندک چون من، در این غریبستان معرفت در اروزی اندکی از خیزش تو مانده ایم تا شاید ذره ای چون تو تکبیر گوی رب باشیم، و همچون تو، حداقل انذارگر خویش. ای پیامبر رحمت در این راه دشوار و در این میانه بی کسی راهنمایمان باش که ره دراز است و همراه اندک وپیامبران جهل وگمراهی از عدد فزون.
