2006-03-22

قهرمان! 

گنجی هم ازاد شد.
خدا را شکر.
داریوش سجادی مطلبی را برای او نوشته و البته با اجازه خودش نقدی را نگاشته، می گویم با اجازه خودش که الان پیروان داغ او صدای فغان در ندهند:

اکبر گرامی دو سال بعد از آن تاريخ بود که بدنبال برائت جوئی «طنـّاز»! مطبوعات اصلاح طلب از کرسی قهرمانی ناخواسته اش، طی سياه قلمی ديگر (1) متذکر شدم:
در بحث سندروم قهرمانخواهی يک سوء تفاهم ايجاد شده و آن مذموم تلقي شدن قهرمان در شاكله مناسبات سياسي ـ اجتماعي است در حالي كه عرصه اجتماع بی نياز از قهرمان نيست . آنچه كه به قهرمان بار منفی می دهد مذموميت عَرَضی آن است و نه ذاتی .قهرمان به ذات خود نه تنها ضد ارزش نيست بلكه بواسطه تأثيرگذاری بر قابليت ها، استعدادها و انگيزه های خرد جمعی ، توانی مضاعف را براي هدايت پتانسيل های اجتماع در اتمسفر جامعه رها می كند.آنچه كه در رويكرد قهرمان خواهانه كراهت آميز است مسئوليت گريزی شهروندان و احاله همه مسئوليت ها به قهرمان است كه مانع از نهادينه شدن مناسبات شهروندی و قائم به شخص كردن تحولات اجتماعی می شود و جامعه را با ظهور قهرمان تهييج و با افولش مأيوس مي کند.اين همان بليه ای بود كه پس از رحلت پيغمبر اسلام نيز بخش هائی از جامعه جوان مسلمين را مورد آسيب قرار داد تا جائی كه علی ابن ابيطالب هشيارانه ايشان را مخاطب قرار داد:«اگر محمد (ص) را می پرستيد او مرده است و اگر خدای محمد را او نمرده و نزد خدای خويش مأواء گزيده»!تلقی توده ها از قهرمان، چنانچه منبعث از مسئوليت گريزی خود و تقديس گرائی قهرمان شان باشد ، چنين تلقي ای خالق قهرمانی « شورآفرين» بوده و چنانچه اين تلقی برخاسته از بيعت پذيری آگاهانه و بالغانه توده ها با آرمانها و اهداف قهرمان شان باشد ، چنين رويكردی خالق قهرمانی « شعورآفرين» است .قهرمان « شورآفرين» احساس مردم اش را متأثر می كند و قهرمان « شعورآفرين» پندار ايشان را .مرجع ظهور قهرمان ، نياز شورمندانه يا شعور ورزانه قهرمان خواهان است .جوامع انسانی بر اساس نوع نياز خود، قهرمانان شان را تعريف و مطالبه می كنند.همچنانكه تلقی شورآفرين از قهرمان در تفكر شيعه « علی ابن ابيطالب» بزرگترين قهرمان دينی خود را در شمای جنگآوری و شمشيرزنی و خيبــركنی اش می فهمد و تلقی شعورآفرين، علی را در فصاحت و بلاغت و عدالت مستتر در نهج البلاغه.
. . .

برادرم اکبراين ناشی از صباوت انديشگی ايشان نيست. تصادفاً در اوج «احساس» استغنا و فرهيختگی تو را فهم می کنند.فقط مصداقاً به اين ادبيات نوشابه اميری شان از سر دقت تامل کن:« گنجی را به خانه فرستادند. خبر، یک جمله بود و اتفاق ، هزار، هزار. در پس این خبر، مردی بود که به جای پرومته می نشست. سیاوش بود که از آتش گذر می کرد. انسان بود که حق می طلبید. حق بود که زمین می خورد و بر می خاست، زمین می خورد و برمی خاست. و بر می خاست ، اگر چه با زخم، اگر چه با دل ریش، اگر چه با داغ و درفش، اما برمی خاست. گنجی بود که بر می خاست» (3)
برادرم اکبرتو پرومته نيستی. تو سياوش نيستی.تو تنها اکبر گنجی هستی و اکبر گنجی برای بودنش محتاج چيز ديگری نيست.اما واقعيت آنست که تو برای آنها پرومته ای.تو برای آنها سياوشیيعنی می خواهند که باشی.چون خود هيچ نيستند، می خواهند تو بجای آنها باشی.مايلند پوچی خود را با تو بپوشانند.اجازه بده کمی هم با هم ولو به تلخی بخنديم .تو اکنون در حالی پرومته ، سياوش و انسان حق طلب معنا می شوی که دو سال پيشتر نويسنده همين «سوزنامه رمانتيک» در کنار پنج همکار ديگرش در لندن، خود را اجزای ملت بزرگی معرفی می کردند: آرام ترين و منطقی و در حالی که خود تا قلب لندن گريخته بودند مردم با خود نبرده شان را ترغيب به تحصن در مجلس می کردند، که نکردند!!!

پیشنهاد می کنم متن کامل این مطلب را از اینجا بخوانید


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد