2006-03-26

خواب 

سحر جمعه قبل از سال جدید بود که خواب جالبی دیدم، خانه مان برنامه بود از همانهایی که سالهاست به مناستی وهر از گاهی داریم، در ان فضا تعداد زیادی از افرادی را دیدم که فوت کرده بودند و می شناختمشان چه از فامیل و نزدیکان و چه از انهایی که تنها نامی ویادی از ایشان در خاطرم بود.
جالب بود که می دانستم همگی دار فانی را وداع گفته اند. به سراغ تک تک انها رفتم و سوال می کردم، بر شما چه می گذرد؟ چه حال و هوایی داری ؟ سخت هست یا راحت؟
جواب دو نفر را به وضوح به خاطر دارم.
یکی با رویی خندان به من گفت خوب هست، بابا؛ سخت نمی گذرد؟ نه؛ راحت است و خوب. قیافه مطمئنی داشت.
دیگری با قیافه ای نه چندان مطمئن از همانهایی که نگاه نگران از ان میبارد به من گفت: خوب هست؛ واقعا؟
اما؛ اما سخت میگذرد. و در حال گفتن این جملات سختی را از صورتش حس می کردم. احساس سختی گذران از نگاهش به راحتی قابل فهم بود.
دو نگاه بود یکی در سختی و یکی در آسایش. خواب خوبی بود.
خداکند فردا روزی اگر مرا هم در خواب دیدید از آن بگویم که بر من هم آسان گرفته اند . . .


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد