الان حدود ساعت 1:15 بامداد هست پس بايد از روز گذشته بگم.
متاسفانه ديروز تهران نبودم و در نبودم چند تا برنامه جالب اتفاق افتاده كه به نظرم مهمترين و جالب ترينش همايش بزرگداشت محمد تقي شريعتي ، پدر بزرگوار دكتر علي شريعتي بود.
بچه كه بودم يك بار پدر و مادر ديدن استاد كه مي روند من هم با ايشان بودم. خاطرات خوبي برايم از ان ديدار تعريف مي كنند و بخصوص دعائي كه استاد كرده بود.
استاد محمد تقي شريعتي را از كودكي با كتاب تفسير نوينش كه در كتابخانه بود مي شناختم،بعدها كتابي كه براي يادنامه وي انتشارات اطلاعات دراورده بود، شناخت ساليان بعدي را تشكيل مي داد و بعدها، تاريخ معاصري كه مي خواندم و كانون نشر حقايق اسلامي كه استاد پايه گذار ان بودند برايم جالب بود.
يادم مي ايد كه زماني خواندم:
استاد زماني با انكه از بهترين شاگردان حوزه بودند لباس را كنار مي گذارند، جلسه اي تشكيل مي شود كه با توجه به روحيه علمي و تي قوي كه داشتند از ايشان خواسته شود تا دوباره لباس روحانيت را به تن كنند اما استاد قبول نمي كنند و عنوان مي كنند كه بدون لباس و با توجه به نزديكي كه مي توانند با نسل جوان پيدا كنند عملكرد بهتري در اشاعه علوم و معارف ديني خواهند داشت.
يادش بخير
ديروز به
همت موسسه تحقيقات وتوسعه ي علوم انساني همايشي در بزرگداشت استاد برگزار شد كه ادمهاي پرمايه اي در اون به صحبت پرداختند ؛ البته با توجه به عدم علاقه نسل حاضر به نظر مياد جمعيت خوبي حاضر نبودند.
هميشه فكر مي كردم و مي كنم كه خيلي از اين توان و قدرت دكتر به پدرش بر ميگشته ،به توان و پويايي كه اون براي كار در نظر مي گرفته.
خدا هر دوي انها را غريق رحمت خودش كناد.
اميدوارم ما هم شاگردان محقق، خوبي براي انها باشيم.