2006-01-23

پس از سکوت 

چند روز پیش مرضیه رسولی مصاحبه ای با استاد موسیقی ایران محمدرضا لطفى انجام داده بود که در شرق چاپ شد، مصاحبه خیلی خوبی بود، بخصوص چند نکته ان که به نظرم خیلی جالبتر بود یکی که استاد در ابتدا از زمان ساختار یافتن یک انقلاب میگه و تاکید می کنه که این ساختارمند شدن زمان میبرد و همه دنیای جدید این
سیر را تحمل را کرده اند:
" مى دانيد كه سازماندهى براى شهروندان در جامعه متمدن به عهده نهادى به نام دولت است اما براساس اين تعريف ايران يك دولت واحد ندارد. تشكيل شده از يك دولت و يك حاكميت است و از طرف ديگر قدرت بين دولت، قوه مقننه و قضائيه تقسيم شده و شهروند در برابر اين قدرت ها بلاتكليف است. بنابراين سعى ام اين است كه سئوال شما را در چارچوب شناختى كه از اين دولت دارم، پاسخ بدهم، چون دولت اينجا فقط نيروى اجرايى دارد و قانونگذار نيست. دولت و حاكميت در ايران همان طور كه براى اقتصاد برنامه ريزى مى كند، در زمينه فرهنگ و هنر هم بايد برنامه ريزى داشته باشد. اين برنامه مشخص بايد طورى باشد كه رابطه فرهنگى و هنرى جامعه را با خود دچار تضاد نكند. در اين صورت بين اين نهاد و مردم به اصطلاح هژمونى وجود نخواهد داشت. فقدان هژمونى باعث مى شود هم مردم بلاتكليف باشند و هم دولت نداند براى آنها چگونه برنامه ريزى كند. دولت جمهورى اسلامى از ابتدا پيش طرحى براى ايجاد حكومت جمهورى اسلامى نداشته، اين حكومت در روند انقلاب و توسعه آن شكل گرفته است و هر دو سه سال يك بار در آن اتفاقاتى افتاده. همه به دنبال اين بودند تعريفى درباره دولت ارائه دهند. اما تا به حال يك دولت منسجم و قوام يافته اى كه تمام مسئوليت هاى كشور را در دست داشته باشد، نداشته ايم و اين باعث مى شود تصميم گيرى براى بخش فرهنگ و هنر كه در جامعه سيال است، سخت تر شود تا بخش هاى ديگر. من به عنوان هنرمند مى توانم به دولت رجوع كنم. اما آيا دولت در اين زمينه جوابگوى من هست؟ يا بايد در اين باره با حاكميت صحبت كند؟ به من جواب قانونى داده نمى شود و اگر داده شود اين پايان ماجرا نيست. اينجا نمى دانم در مقابل چه كسى مسئولم و چه كسى در مقابل من. اگر اين قضيه مشخص شود، همه تكليفشان را مى دانند. اگرچه هنوز به آن فونداسيون يعنى ساختار واحد نرسيده ايم اما به آن سمت در حال حركت هستيم، دولت بايد يارى رسان فرهنگ و هنر كشور باشد، اما نبايد تمام برنامه ها را در دست خود بگيرد. بايد جايى را براى موسسات خصوصى، انجمن ها، هنرمندان و افراد باز بگذارد تا بتوانند به طور مستقل به فعاليت بپردازند. اين استقلال البته به معنى هر كارى كردن نيست، بلكه آنها در مقابل قانون مسئول هستند و قانون بايد خط اصلى را ترسيم كند. زمان لازم است كه انقلاب ها به فونداسيون (ساختار) دقيق برسند. بعضى از انقلاب ها مثل انقلاب فرانسه ۴۶ يا ۴۷ سال طول مى كشد، بعضى از انقلاب ها هم به زمان شكوفايى نمى رسند و متلاشى مى شوند و بعضى ها دوام مى آورند و رشد مى كنند مانند انقلاب صنعتى در كشورهاى اروپايى و آمريكا."


دیگری صحبتی هست که استاد از هنر متعهد کرده اند، این تعبیر از خودم هست اما معتقدم نسبت به این کلام کاملا تعبیر درستی هست
" هنرمند تنها غصه فردى خود را به هنر نمى كشاند. غصه فردى با غصه اجتماعى در هم آميخته مى شود و رمان زيبايى مثل جنگ و صلح به وجود مى آيد. رمانى مثل آزردگان، كليدر، شوهر آهوخانم يا شعرى مثل شعر نيما. آنجا ديگر غم، غم نيمايى نيست، غم تمام اجتماع آينده و گذشته ماست. الان اكثر موسيقى هايى كه اجرا مى شود غم فردى دارد و در آن حد تاثير گذار است كه شنونده را غصه دار كند. خب غصه هم خيلى وقت ها براى خود حالى دارد. وظيفه ما اين است غصه مردم را تبديل به انرژى و اميد كنيم كه اين اميد خلاق و مبارزه جو باشد و حركت به دنبال آن بيايد. درست است كه جامعه ما نارسايى زياد دارد حتى حاكميت هم به آن اعتراف مى كند و گاهى مسئولان بيشتر از شهروند معمولى از اين وضعيت انتقاد مى كنند. اما اين كشور بايد با اميد اجتماعى، حركت مردم و انديشمندان پيش برود. شرايط، نارسايى منفى زيادى به جا گذاشته است، آن نارسايى اگر برداشته شود هنرمند از اكسيد شدن خارج مى شود."

و دیگری تاکیدی که ایشان بر لروم اموزش به همه استعدادها دارند، نه گزینشی برخورد کردن و تنها به تعلیم نورچشمیها پرداختن؛ چیزی که در جامعه تقریبابه صورت یک در امده:
"
به همين دليل است كه آقاى شجريان پسر خود را معرفى مى كند و اتوريته خود را پشت او مى گذارد يا آقاى ناظرى. اما اگر آنها فرزندان شجريان و ناظرى نبودند مسلماً بايد در چرخ دنده تجربه زندگى قرار مى گرفتند تا به اينجا مى رسيدند. استعداد هم دارند. اما استعداد كافى نيست. صدها نفر در ايران هستند كه اين استعداد را دارند اما از امكانات آنها برخوردار نيستند.من به عنوان يك موسيقيدان بايد پسر خودم را ساپورت كنم اما پسرها و دخترهاى ديگر هم بچه هاى من هستند كه بايد از حمايت من برخوردار شوند. هميشه مى گويم چرا دوستان ما جوانان را در كنار كار خود به عنوان مهمان قرار ندادند كه وقتى خودشان پير مى شوند حداقل ۱۰ يا ۲۰ نفر ديگر جانشين داشته باشند؟اين در قديم سنت بوده. ميرزا حسين قلى پسر خود يعنى حاج على اكبرخان را معرفى مى كند درحالى كه درويش خان را هم پر و بال مى دهد. اما اين سنت به خاطر پايه هاى اقتصادى مضمحل شده و موسيقى هاى تك ياخته اى جاى آن را گرفته. يعنى يك درخت خاندانى به وجود مى آيد كه بايد حداكثر سود را ببرد."

پیشنهاد می کنم متن کامل مصاحبه رو بخوانید


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد