به سوی صیدا در حرکت بودیم.
غنیمت ما در این سفر به غیر از وجود دیدارهای زیاد، حضور جناب شمس با اطلاعات فروانش در باره لبنان بود او از همان لحظه اول، توضیحات را درباره لبنان شروع کرد. تقریبا پس از یک ساعت نزد رستورانی توقف کردیم که بسیار نزدیک محل اقامتمان بود، این اولین وعده غذایی ما در لبنان و در خدمت میزبانمان بود، در اول راه ماهم بی نصیب از افرادی نبودیم که غر زدن سر لوحه تمام سکناتشان هست، در جمع خود دوستی را داشتیم، که به قول شمس پدیده سفر بود، اورا می توان به عنوان فردی فعال، پویا و پیگیر برای انواع اعتراضات دانست، او در این سفر لقب مسول اعتراضات را گرفت، وهمه اعتراضات خود را به او ارجاع می دادند، فقط مایه امید بقیه، حضور شمس بود که واقعا سرش برای بحث کردن و قانع کردن درد می کند، وجود این دوست سبب شد تا جناب شمس حداقل روزی دو بار خستگی ترجمه و بقیه مشکلات جمع و جور کردن این جمع نقیضین را با بحث با او از تن به در کند.
این هم که مثل رستورانهای بین راهی خودمان هست، خیلیها در حال پیاده شدن این حرفشان بود اما دقائقی بعد و پس از شروع صرف پیش غذا والبته با توضیحات شمس وتبرائیان، نظرات کاملا برگشت، درباب انواع غذاها بیشتر خواهم گفت، اما بودن انواع پیش غذاها برایمان جالب بود، سیر جزء جدایی ناپذیر سفره های لبنان بود که با حالتهای گوناگون و به همراه غذاهای متفاوت سرو می شد، البته با این تفاوت که اصلا بو نداشت.

اصل غذا چیزی شبیه کباب کوبیده و چنجه و جوجه کبابی هست که ما در ایران استفاده می کنیم البته با چند تفاوت که کوبیده ها به بزرگی کبابهای ما نیستند اما بسیار تازه بودند، و بعضی اوقات هم گوشت مرغ رامانند کباب کوبیده درست می کردند. اینطوری که متوجه شدم تازه بودن گوشت جزو شرایط طبیعی و عمومی کبابهای لبنان هست.صرف غذا حدود 40 دقیقه طول کشید و بعد از ان به سمت استراحتگاه رفتیم، جناب معترض سخت اعتراض داشت، او توقع داشت که زودتر بتواند با ایران تماس بگیرد و خبر سلامتی خودش را بدهد، اما متاسفانه مسول تدارکات گروه جناب تبرائیان، فرصت خرید کارت تلفن پیدا نکرده بود و موجبات اعتراضات شدید مسول اعتراضها را فراهم کرد. قرار شد یک مقدار تماس تا صبح عقب بیافتد، اما نشد، تلفن ابوصلاح مشگل گشای این مسول شد و توانست هم خبر سلامتی خودش را بدهد هم بتواند شماره های تعدادی از بچه های گروه را بدهد تا از ایران با شماره ابوصلاح تماس بگیرند. به محل استراحت رسیدیم، هوا سرد بود، ما در منطقه ای کوهستانی بودیم، ساختمان هم مدتی میهمان نداشت و کاملا سرد بود، البته خوبی کمپ وجود وسایل گرمازای برقی آن بود که تقریبا خوب کار می کرد، اما مهم مسئله این بود که تقریبا هر چند ساعت یکبار برقها قطع می شد ما در بیروت و ثور و صیدا با این مسئله برخورد داشتیم، البته وجود موتورهای برق و یا جریان برق اضطراری که عموما با باطری کار می کرد، مسئله را آسان می نمود، کمبود انرژی و در کنار آن گران بودن انرژی مشکلی بود که مردم لبنان با ان سخت مشکل داشتند.
وارد مجتمع شدیم، یک هال نسبتا خوب داشت که به چندین اطاق نسبتا بزرگ و جا دار منتهی می شد، اطاقهایی که به تناسب فضا دارای دو تا 4 تخت تمیز و مرتب بودند، البته تنها دو تخته که شاه نشین اطاقها هم محسوب می شد بنا به رموز مسائل پروتکلی به جناب شمس و تبرائیان رسید، ساختمان بزرگی بود که تقریبا 3 طبقه و نیم داشت در نیم طبقه اخر رستوران و یک تراس رو به دشتهای سرسبز جنوب لبنان وجود داشت. ابتدا وسیله گرمایی اطاق را راه انداختم، و در را بستم، این سبب شد، ظرف این دو روز حضور ما در مجموعه، اطاق ما گرمترین اطاق باشد، من همان ابتدا با سرک کشیدن تنطیم دمای اطاق دستم امده بود، کاری که روز دوم برای بقیه اطاقها هم به نسبت انجام دادم، در این مجموعه با جناب ارغنده پور و جناب مختاری عکاس روزنامه فقید آسیا هم اطاق بودم.آن شب شب چله بود و ما هم بی نصیب نماندیم، به همت خانم مژگان ایلانلو ما هم کلی از مواد خوراکی در اختیار داشتیم، که می توانستیم تا ساعتها به صحبت بگذرانیم و از آنها استفاده کنیم، ابتدا قرار شد با توجه به امکان نبود شناخت نسبت به افراد گروه ، جلسه معارفه برگزار شود تا یک شناخت حداقلی حاصل شود، ابتدا از سرکار خانم هاشمی، اگر اشتباه نکنم قبلادر روزنامه همشهری مشغول بوده اند؛ شروع شد. تا جایی این مقدمات معرفی پیش رفت، که زمان سخن گفتن فراموش شد، جمع 22 نفر بود، به استثناء خانم ابراهیمی که سرمای سختی خورده بود در اطاق به استراحت مشغول بود. همه به تفصیل سخن گفتند.همه از کارهای حرفه ای خودشان گفتند و من زیاد حرفی برای گفتن نداشتم (: .ان شب در جمعمان یکی از بچه های امل که مسول کمپ محسوب می شد، حضور داشت، البته بجز ابوعلی که تا پایان حضور ما در لبنان همراهمان بود. بچه ها مجبور بودند یک هفته خوردن چای قند پهلو را فراموش کنند و تنها به شکر حل شده در چای قناعت کنند، من راحت بودم، چون حدود 7 سال هست عموما چای را بدون قند می خورم. فردا اولین دیدار ما با سندیکای روزنامه نگاران و روزنامه داران لبنان بود. صبح انها منتظر ما بودند.
چای شب چله ما را شمس ریخت

ادامه دارد ...