2006-01-10

سفرنامه لبنان(3) 

در کارتی که هنگام ورود باید پر کنیم، قسمتی است که باید محل اقامت خود در لبنان را در ان قید کرد، ما هم که همگی مهمان جنبش امل بودیم و محل استراحت خودمان را نمی دانستیم، هر چه می گفتیم جناب: نحن صحفیون، نحن ضیوف الحرکه الامل، اصلا حالیش نمیشد، البته مسئله من نبود هرچیز که می گفتیم، ماموری که مسول زدن مهر ورود به لبنان بود، قبول نمی کرد تا اینکه شمس و تبرائیان شروع به صحبت کردند و بعد از حدود 10 دقیقه طرف قبول کرد، پشت گیت اول و اخر ورودی همه جمع شدیم تا جمعی برویم، البته فروشگاه بدون مالیات فرودگاه در حال چشمک زدن بود و همان ابتدا چند نفر را برای خرید به داخل کشید، خرید، فعلی که تا اخر سفر کابوس پرداختن به ان دست از سر جمع برنداشت، همه مایل بودند که به این امر خیر بپردازند، الحمدلله برایم روشن شد این مسئله متعلق به قشر یا جنس خاصی نیست، اکثریت به این امر دلبستگی والبته دلمشغولی دارند، جناب تبرائیان کمی جلوتر رفت تا بتواند مسول امل را که به پیشباز ما امده بود پیدا کند، ابوصلاح را که امیدورام اسمش را درست نوشته باشم، دو سال قبل دیده بودم، در سالگردی که امل در تهران و به یاد مفقود شدن امام موسی در یکی از هتلها گرفته بود، ان جلسه را با پدرام رفتیم، جالب بود، وشاید تنها غریبه های جمع ما بودیم، ابوصلاح میزبان رسمی ما در لبنان بود، او که در ایران تحصیل کرده همچنان در ایران و در دفتر امل مشغول به کار است، دیگر مستقبل ما ازطرف سفارت ایران به پیشباز امده بود، او از ما دعوت کرد که به سفارت هم سری بزنیم و دمی هم با رایزن فرهنگی به گفتگو بنشینیم که متاسفانه به خاطر محدودیت زمانی و سفر رایزن فرهنگی به سوریه ما موفق به دیدن وی نشدیم، ابوصلاح با یکی دیگر از دوستانش به فرودگاه امده بود، او پسر جوانی بود که حدود 20 سال سن دارد در حال تحصیل رشته ای با محوریت فناوری اطلاعات و جامعه اطلاعاتی است، ازاو در ادامه خاطره ای نقل خواهم کرد. بیرون از فرودگاه مینی بوسی منتطرما بود که تا اخرین حضورمان در لبنان همراهمان ماند. ابوعلی کنیه راننده بود، او ساکن در حوالی بعلبک و مسول یکی از رده های حزبی حزب الله درمنطقه خودش که محدوده کوچکی بود محسوب می شد، روحیه شاداب و همراهی او با جمع برایمان به یادگار ماند، البته مهم ترین چیزی که از اوبه خاطرمان خواهد ماند نحوه رانندگی اوست که گویا در میان دوستان عرب خیلی شایع است، در رانندگی برای این دوستان بوق وسیله مهمی محسوب می شود، وسیله ای که حتی شاید از ترمز هم استفاده مهتری در ماشینها داشته باشد، البته ابوعلی علاوه بر استفاده مداوم از بوق خیلی هم عقب عقب می رفت و بسیار هم دور میزد، بطوریکه ما که در ماشین بودیم برای او در هر ساعت سهمیه ای برای دور زدن و عقب عقب رفتن در نظر می گرفتیم، او زمانی که این دو عمل را انجام می داد ابدا اعتنایی به بوقهای متوالی و گوشخراش بقیه ماشینها نداشت و با ارامش به کار خود می پرداخت، و البته بعد از روز دوم خلاف هم می رفت و سرش را ازماشین در می اورد به پلیس می گفت اینها صحفیون هستند و مهمان استاذ نبیه بری و به حرکت خودش ادامه می داد. همه سوار ماشین شدیم و البته چون پروتکلی واجب بود ;) ، جناب تبرائیان هم با یک نفر دیگر در بنز ابو صلاح در جلو ما را معیت می فرمودند.


بیروت را برای اولین بار و در شب دیدم و البته راستش را بخواهید همچین هم چیزی ندیدیم؛ ما از جاده ساحلی شروع به حرکت به سمت جنوب لبنان برای رسیدن به اقامتگاه خود کردیم، اقامتگاه ما حدود یک ساعت و ربع با بیروت فاصله داشت، ما باید به اقامتگاه پیشاهنگی جنبش امل می رفتیم، جایی که تقریبا با شهر صیدا ربع ساعت فاصله داشت، لبنان کشوربسیار کوچکی است کل ان حدود 12 ملیون جمعیت دارد که 8 ملیون نفر ان در خارج از کشور اقامت دارند و تنها 4 ملیون نفر در کشور مقیمند؛ شهرها بسیار به هم نزدیک است ودر همین فاصله و مسافت کم می توانید تنوع اب و هوایی را از معتدل مدیترانه ای تا سرد کوهستانی ببینید، فاصله ای که می توان ان را در کمتر از دوساعت و در جاده ای شبیه جاده هراز پیمود، ما به سوی صیدا در حرکت بودیم، ....

ادامه دارد


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد