2006-01-07

سفرنامه لبنان(2)- آغاز سفر 



حدود ساعت 2:30 به فرودگاه مهرآباد، ترمینال شماره 2 رسیدم، با کمی گشتن توانستم اعضای گروه را که حداقل با تعداد کمی از انها آشنایی قبلی داشتم ببینم، البته هنوز همه کامل نیامده بودند بطوری که مجبور شدند، پاسپورتها را بیرون نزد همسر یکی از همراهان بگدارند تا ما از اولین دروازه خروجی رد شویم، من هم از همراهم خود خداحافظی کردم، و از دروازه اول گذشتم، هنوز پول خودم راتبدیل نکرده بودم و می خواستم پس از زدن مهر خروج از آخرین شعبه بانک ملی پول بگیرم، یواش، یواش داشتم با جمع آشنا می شدم، خروجی را پرداخت کردم و پس از زدن مهر خروجی مدتی را دور هم نشستیم تا زمان سوار شدن به هواپیما برسد، نماز را خواندم و پولها را تبدیل کردم، وقتی به جمع رسیدم، جناب شمس مشغول دادن توضیحات اولیه و بعضا ضروری بود، تکیه کلامی که تا اخرین لحظات برگشت به ایران و ورود به فرودگاه مهراباد می شد از زبان او شنید، "پروتکل" چه می گوید؟ چه می خواهد؟ مواظب حفظ ان باشید و ...؛ این تکیه کلامی که هم به عنوان شوخی بود و هم سبکی را برایمان تداعی می کرد از تکیه کلامهای همیشگی او در این سفر بود.
بعد از حدود 40 دقیقه به سوی هواپیما حرکت کردیم، افراد متنوعی در هواپیما بودند، بافت جمعیتی جالب بود، چند تاجر جوان در بین مسافرها بود، که چند ردیف عقب تر نشسته بودند و یکی از انها که با سابقه تر بود به بقیه اطلاعات می داد که کجا بروند و چه بخرند و چه بکنند، تلفن از لبنان به ایران گران است، اما اگر کارت بگیرید ارزان تر تمام می شود، کارت های شارژی را می شود به وفور یافت، البته بعد ما متوجه شدیم مثل خیلی جاهای دیگر تماس ازمراکز تلفن خصوصی خیلی ارزان تر می افتد، این تجار برای نمایشگاه دستاوردهای لبنان به این کشور می رفتند، این نمایشگاه اگر اشتباه نکنم، یک روز پس از بازگشت ما به ایران افتتاح شد، در میان بقیه مسافران، تعداد بالای روحانی به نسبت حاضرین قابل توجه بود، افرادی که یا اصلیت لبنانی داشتند و یا ایرانیانی بودند که به لبنان سفر می کردند، تعدادی دانشجوی ایرانی هم در جمع بود که در لبنان مشغول به تحصیل بودند، البته تعداد افرادی که به نظر لبنانی می امدند و در حال برگشت از ایران بودند کم نبود.

مثل خیلی وقتها که تاکسی سوار می شویم و صندلی بغل خالی می ماند، هواپیما هم کلی صندلی خالی داشت، که این مهم نصیب من هم شد، یادم رفت بگویم زمانی که به هواپیما سوار می شدیم یک هواپیمای کوچک توریستی در فرودگاه خودنمایی می کرد که به ترکیه تعلق داشت، وجود چنین هواپیمایی بخصوص اینکه توریست هم به ایران آورده باشد در فرودگاه مهراباد برایم جالب بود، بگذریم پس ازخوردن غذای گرم و لختی خواب و دراز کشیدن در صندلی خودم و بغلی با اعلام اینکه کمربندهایتان را ببندید از خواب پریدم. هواپیما به زمین نشست، ساعت حدود 17:50 به وقت بیروت بود، هوای شرجی مدیترانه چشمها را باز کرد و خواب را به کل پراند، با گفتن اهلا و سهلا از سوی کارگزاران فرودگاه بیروت قدوم خود را بر خاک فرودگاه بیروت نهادیم، این فرودگاه که سالها بود با نام فرودگاه بین المللی بیروت شناخته می شد گویا از چندی پیش و پس از مرگ رفیق حریری به نام فرودگاه بین المللی شهید حریری نامیده می شود. شروع به پر کردن بطاقه کردم و دومین مرحله سفر با اولین مشکل به نسبت کوچک شروع شد .....


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد