2006-01-05

سفرنامه لبنان(1)- چرا لبنان؟ 


سوال خوبی هست، و می شود به ان جوابهایی فراوانی داد،که البته همه از دید خودم هستند، شاید نزدیک ترین جواب به این مسئله برمی گشت به شرایطی که برای این سفر پیش امده بود، قرار بود انجمن صنفی روزنامه نگاران به دعوت جنبش املی هیئتی را به لبنان اعزام کند، البته خیلیها به امید مسافرت امده بودند و تفریح؛ ولی سفر نشان داد، بجای سفر تفریحی یک سفر نیمه رسمی و تقریبا کاری است، که ما را با حال و هوای لبنان امروز، کشوری که در حال عبور از یک دوره گذار سرنوشت ساز هست، آشنا می کند، سفر خوبی بود.
نوشته های که سعی می کنم بنویسم، بر می گردد به چیزهایی که در انجا دیدم و تحلیل هایی خودم نسبت به مسائل این کشور، تحلیل های دست و پا شکسته ای که شاید از بی تجربگی من باشد، البته اضافه می کنم ، تقریبا دو روز را هم مهمان سندیکای روزنامه نگاران سوریه بودیم . آن را هم به جای خودش شرح خواهم داد.
تاکید می کنم این سلسله مطالب سفرنامه ای هست همراه با چیزهایی که به درد بازگو کردن می خورند.
سعی می کنم حداقل هفته ای سه مطلب از سفرنامه را در وبلاگ قرار بدهم مگر مشکلی پیش بیاید، البته ما بین این مطالب به روزمره هم خواهم پرداخت.

من هم مثل خیلی افراد دیگر که حدود 60 نفر بودن برای این سفر ثبت نام کردم، پس از قرعه کشی که با حضور خودمان انجام شد، نام من هم درلیست اولیه در امد.و مسافر لبنان شدم، اگر اشتباه نکنم فردای آن روز بود که جبران توینی مدیر روزنامه النهار پس از بازگشت به لبنان در ماشین خود مورد یک حمله تروریستی قرار گرفت و کشته شد، این مسئله سفر را با ابهام رو به رو کرد و جریان جوری پیش رفت که گفتند بیایید و گذرنامه و پولهایتان را پس بگیرید تا زمانی که یک مقدار اوضاع امنیتی لبنان بهتر شود، من در پس گرفتن پاسپورت تعلل کردم، تا روز دوشنبه حدود ساعت 5 بعد از ظهر بود که تلفنم زنگ خورد و از آن طرف خط منشی انجمن گفت باید ساعت 2 بعد ازظهر 4 شنبه ترمینال پروازهای خارجی مهرآباد باشم. همه برنامه به هم ریخته بود و من اصلا آمادگی سفر نداشتم، اما سفر عادی نبود و باید راه می افتادم. به هر زحمتی بود برنامه را جور کردم و ظهر روز چهار شنبه راهی فروزدگاه شدم، پیش از این قرار بود در انجمن جلسه ای گذاشته شود و همراهان با یکدیگر ملاقاتی داشته باشند و یک حداقل هایی در مورد برنامه ها و سفر گفته شود، که به علت بی برنامگی بوجود امده این امکان بوجود نیامد، و تازه در فرودگاه من با چهره تعدادی از همسفرانم آشنا می شدم. جمع خوبی بود، البته بگذریم از دوستانی که تقریبا هیچ چیز آشنایی باسوریه و لبنان نداشتند و گویا اولویت اول و مهم در این سفر را خیابانهای لبنان می دانستند، خرید مصیبتی بود که تا روز آخر دست از سر جمع بر نداشت.


جمع چند نفر شاخص داشت که حداقل از نظر اطلاعات و شناخت برای خود من بسیار مفید بودند، اولویت اول جناب شمس الواعظین بود، روزنامه نگاری که در دانشگاه سنت جوزف لبنان درس خوانده و دردوران جنگهای داخلی خبرنگار کیهان در لبنان بوده، بگذارید با همه خودمانی برخورد کنم، جناب شمس با آن لهجه لبنانی بسیار معروف بود، من خودم شاهد بودم که حتی سربازی که مسول پاسپورتها بود به چهره اش دقیق شد و گفت شما روزنامه نگارید؟ من شما را یک جایی دیده ام، البته برای روزنامه نگاران و سیاستمداران عرب شمس چهره آشنایی هست، هم به خاطر تحصیلات در لبنان و داشتن دوستان فراوان در آنحا و هم به خاطر مصاحبه هایی که با تلویزیون الجزیره به عنوان یک کارشناس و تحلیلگر ایرانی که البته به زبان عربی هم کاملا مسلط است، دارد.
دیگری آقای تبرائیان بود، که زحمت زیادی برای هماهنگی این سفر در ایران و لبنان کشید او هم دانشجوی دکتری در دانشگاه امام عزاری بیروت است، و دوستان و آشنایان فراوانی در لبنان دارد.
این دو بار سفر را به عهده داشتند به خصوص جناب شمس که مانند یک مترجم عالی صحبتها را ترجمه می کرد.
کریم ارغنده پور، مژگان اینانلو، زهرا ابراهیمی، رامین رادنیا و... بسیاری دیگر که به نوبت همه را معرفی خواهم کرد، دیگر همراهان این سفر بودند.
دوست دارم اجمالی از صحبتها و پرسشو پاسخ جلسات را هم در اینجا بیاورم که بستگی به علاقه دوستان دارد.
(البته اگر در ادبیات نوشتاری من مشکلی بود به بزرگواری خودتان ببخشید، زمان ویرایش ندارم)

ادامه دارد


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد