اين شعر در فوق العاده روزنامه شرق چاپ شده بود
دل نشين هست.
جمعه ى اين هفته
روز تعطيلى نيست.
صبح بايد برويم، نان تازه بخريم
و سر سفره ى با هم بودن جمع شويم،
چاى شيرين بخوريم.
تلخ كامى همه ارزانى بدكيشان باد!
•••
لااقل اين جمعه
خودمان را نسپاريم به بى حوصلگى
هيچ ميدان ندهيم، به خمار گلگى
پرده ها را بگشاييم به روى خورشيد
«بگذاريم كه احساس هوايى بخورد.»
نااميدى را خاموش كنيم
و فراموش كنيم:
«جمعه از ابر سياه خون مى چكه!
جمعه ها خون جاى بارون مى چكه!»
به خيابان برويم
شاد آواز بخوانيم كه: «سيب آورديم، سيب سرخ خورشيد.»
زنگ ها را بزنيم
و به همسايه بگوييم: «بيا تا برويم.»
سر راه
كوچه اى هست كه بر ديوارش مى خوانيم:
«من اگر بنشينم،
تو اگر بنشينى،
چه كسى برخيزد؟»
در خيابان كه پر از عطر حضور من و توست
مسجدى هست كه گلدسته ى آن
آسمان را به تماشاى زمين مى خواند.
در حياط مسجد صف بكشيم
راى هامان را با جوهر سبز،
بنويسيم به خط خوش و بعد،
مثل گندم هاى موسم عيد
توى صندوق بكاريم، به اميد بهار،
نگذاريم كه تابوت شود اين صندوق
نگذاريم كه آزادى را،
پيش روى ما، در خاك كنند.
نگذاريم به اين آسانى
واژه ى «بودن» را پاك كنند.
نگذاريم كه جنجال كنند
نگذاريم كه سرسبزى اين مزرعه را مفت پامال كنند.
نگذاريم هياهو بكنند
هرچه در چنته، پليدى دارند،
همه را رو بكنند.
هرچه گل كاشته ايم،
بكنند از ريشه،
پاك جارو بكنند.
دوستان، اين به خدا،
آخرين فرصت ماست!
نگذاريم كه اين سنگر آخر را هم فتح كنند.
بى تفاوت بودن،
بدترين عادت ماست!
داشتم مى گفتم
راى هامان را با جوهر سبز،
بنويسيم به خط خوش و بعد،
مثل گندم هاى سفره ى عيد
توى صندوق بكاريم، به اميد بهار،
بعد، خوشحال و سبك،
به خيابان برويم،
به خيابان كه پر از بوى خوش همدلى است.
سر راه خانه،
كوچه اى هست كه بر ديوارش مى خوانيم:
«من اگر برخيزم،
تو اگر برخيزى،
همه برمى خيزند.»
نوشته: بى تا ايرانى