دیشب قبل از خواب یه دفعه این فکر افتاد تو ذهنم که اگر الان چشمام رو بستم و باز نکردم چه جوری می تونم جوابگو باشم و چی به سرم میاد؟
تا حالا وصیتنامه نوشتین؟ میگن برای انسان فرض است که حداقل 6 ماه یکبار وصیتنامه بنویسد، انگار به یاد مرگ بودن برای جوانترها یه کم مشکل هست، اگر اشتباه نکنم راهنمایی بودم که برای اولین بار وصیت نامه نوشتم، باید بگردم ببینم می تونم متنش رو پیدا کنم، الان خیلی جالبه تو اون سن به فکر بودم J، اما الان یه جور دیگه بهش فکر می کنم با یه ارامش دیگه، چند وقت پیش نشستم یه متن کوتاه نوشتم، متن من کجا و این وصیتنامه ملا هادي سبزواري که در سایت
وب نوشت دیدمش
نديمان! وصيت کنم بشنويد
که عمر گرامي به آخر رسيد
چوناينرشتهعمربگسستهشد
به آغاز، انجام پيوسته شد
خدارادهيدمبهميشستوشوي
بپاشيد سدرم از آن خاک کوي
بجوييد خشتم ز بهر لحد
ز خشتي که بر تارک خم بود
بسازيد تابوتم از چوب تاک
کنيدم مي آلوده در زير خاک
چو از برگ رز نيز کفنم کنيد
به پاي خم باده دفنم کنيد
بکوشيد کاندر دم احتضار
همين بر زبانم بود نام يار
نه شمعمجزآن مه به بالين نهيد
نهحرفمجز ازعشقتلقين دهيد
ز مرد و زن اندر شب وحشتم
نيايد کسي بر سر تربتم
به جز مطرب آيد زند چنگ را
مغنيکشدسرخوش آهنگ را
به خونم نگاريد لوح مزار
کههستاينشهيد رهعشقيار
چهل تن ز رندان پيمانه زن
شهادت کنند اين چنين برکفن
کهاينرابهخاکدرش نسبتاست
ز درديکشانميوحدت است
نبودي بجز عاشقي دين او
جز اين شيوه پاک آيين او
نديديم کاري از او سر زند
بجز اينکه پيوسته ساغر زند
الهي به خاصان درگاه تو
به سرها که شد خاک در راهتو
به افتادگان سر کوي تو
به حسرت کشان بلاجوي تو
به حقسبو کش، بهميخوارگان
که هستند از خويش آوارگان
به پير مغان و مي ميکده
به رندان مست صبوحي زده
کهفرماندهيچونقضارا که هان
ز اسرار نقد روانش ستان
نخستين و آلايشش پاک کن
پس آنگاه منزلگهش خاک کن
مرگ چه رنگی هست؟ هر کدوم نسبت به نگاهی که به زندگی داریم در مورد مرگ فکر میکنیم، احساس های متفاوتی که نشات گرفته از نگاهمان به زندگی است، هر چقدر فکر می کنم برای خودم نگاه به زندگی عمق بیشتری پیدا میکنه، از صحبتهای دکتر کدیور در شبهای قدر بود که می گفت چرا به فرشته ها نگاه نزدیکی ندارید! شما نگاهتون به ملائک چیه؟ وقتی صحبت از جبرائیل می شه احساس نزدیکی می کنم، و خیلی نزدیکتر نسبت یه عزرائیل، احساس اطمینان ارامش و ...، جبرائیل، عزرائیل، اصرافیل، میکائیل و ... هزاران هزار همراه دیگه؟ تا حالا سعی کردید با ملائک هم حرف بزنید؟ یا جبرائیل نامت با وجود وحی همراه هست و من با نامت وحی را حس میکنم بردل تاریک من هم فرود ای ...، چه زیباست سخن با ملائک من ایشان را شدیدا ترجیح می دهم به سخن گفتن و به شفاعت خواستن امام زاده هایی که در بودنشان هزاران حرف است،اینان همگی زنده اند و حاضر؛ بگذریم سخن از مرگ بود، پس از مرگ چه امیدی می توان داشت جز به رحمت که اگر حساب رسی ملاک عمل باشد انگونه که ما خود حسابرس دیگرانیم بر ما چه خواهد رفت!! اما
« اى مولاى من
پس چگونه در عذاب بماند با اينكه به بردبارى سابقه دارت چشم اميد دارد يا چگونه آتـش او را بـيـازارد بـا ايـنـكه آرزوى فضل و رحمت تو را دارد يا چگونه شعله آتش او را بسوزاند بـا ايـنـكـه تـو صـدايـش را بـشـنـوى و جـايـش را بـبينى يا چگونه شراره هاى آتش او را دربرگيرد بـا ايـنـكـه تو ناتوانيش دانى يا چگونه در ميان طبقات آتش دست و پا زند با اينكه تو صدق و راستگوئيش را دانى يا چگونه موكلان دوزخ او را با تندى برانند با اينكه تو را به پروردگارى بخواند يا چگونه ممكن است كه اميد فضل تو را در آزادى خويش داشته باشد ولى تو او را به حال خود واگذارى چه بسيار از تو دور است و چنين گمانى به تو نيست و فضل تو اينسان معروف نيست و نه شباهت با رفتار تو نسبت به يگانه پرستان دارد »
بگذریم از این حرفهای درهم. انارهای خانه ما هم رسید آب دار و ترش و شیرین؛ امروز هم برای یک مصاحبه با اقا مهدی رفتیم قم و برگشتیم، یادنامه جدید هم بزودی بیرون میاد با یه موضوع متفاوت دیگه ...