خواهرم يادم انداخت، اونم به خاطر اينكه خيلي منضبط تمام خاطرات رو داره.
هر دو با هم در تحريريه جمهوريت بوديم.
يكسال پيش يازدهم مهرماه آخرين جلسه اي بود كه همه داخل تحريريه روزنامه جمهورين جمع شده بوديم.
جمعي كه طي حدود 6 ماه تونسته بود مثل اعضاي يك خانه ، به هم نزديك بشه. جاي همشون خالي الان با اينكه بيش از يك سال هست بعد از تحريريه جمهوريت در شرق هستم اما اون لحظات جمهوريت و ادمهايي كه باهاشون بودم يادم نميره، از خانم بزرگ سرويس سياسي تا حاجي كه هميشه غر و غر مي كرد اما ته دلش اون محبتي كه داشت و داره به دلمون مي نشست.
اون روز يازدهم مهرماه براي اخرين بار قرار بود دور هم جمع بشيم تا خداحافظي كنيم و صحبتي با هم كرده باشيم. آقا عماد صحبت كرد از مشكلات و سختيها و شيريني در امدن روزنامه در همون چند روز محدود گفت و صحبت از با هم بودن بچه ها و جو مثبت روزنامه، بعد از اون هم حاجي صحبت كرد و از تجربه هاش گفت از خرداد تا شرق از همه مشكلات و ماندن با توجه به دانستن همه انها اين خيلي مهمه كه ادمي كه مي دونه مشكلي هست اما بالاخره به خاطر تعريفي كه براي زندگيش داره فقط چيزهاي معمولي رو براي اينده دنبال نكنه، توي كلام و لحن حاجي با همه كنايه ها و شوخيهايي كه مي كنه ميشه محبت رو ديد حتي اگر در همون حالت ناراحت و غضبناك باشه، جمهوريت تموم شد البته براي ما و نه براي مدير مسولي كه بدون حق مالكيت معنوي روزنامه كه متعلق به اين تيم بخصوص اقا عماد و سرمايه گذار و بچه ها بود، روزنامه رو به همه عرضه كرد تا يكي درش بياره و از همه بدتر اونهايي بودن كه اين روزنامه رو در اوردن بدون اينكه يه اجازه خشك و خالي از بقيه بگيرن حتي همون لوگو رو اسكن كردن و گذاشتن!!!
جمهوريت بنا داشت يه سبك اجتماعي رو شروع كنه كه اجل مهلتش نداد... خاطراتي كه از باز شدن تا بسته شدن جمهورت دارم بماند تا بعد
البته از جمهوريت بجز تجربيات و يادهايي كه مونده بخصوص رابطه خيلي دوستانه اعضاي تحريريه كه در كمتر روزنامه اي وجود داره ، دوستان خوبي پيدا كردم كه برايم مامدگار شدند.