2005-09-26

آنان كه برنگشتند 

يادنامه جديد با موضوع جنگ هم به روي دكه امد.
در اين شماره هم سعي كرديم با نگاهي متفاوت و منصفانه به جنگ ان را مرور كنيم. با نگاهي هم به تعدادي از شهداي جنگ كه خيلي ها با نگاهي انحصاري به اونها نگاه مي كنند به ادمهايي كه در واقعيت انها كه وارد مي شويم به راحتي مي توانيم تفاوتشان را از اين نگاه رسمي ببينيم.
باكري خانواده اي كه من براي پرداختن انتخاب كردم و تنها توانستم به قدر اندكي به ان بپردازم داراي اين رويكرد متفاوت هستند..

روايت، روايتى است قديمى از يكى از شهداى جنگ احد قبل از جنگ پس از برخورد مردم با او دلگير مى شود، لباس رزم مى پوشد، جنگ در پيش است. همه در صحنه واقعه احد. حاضر شده اند. از خدا مى خواهد كه او به شهر بازنگردد، جنگ به سرانجام رسيد، همسرش جنازه هاى نزديكان را بر روى شتر گذارده به سمت مدينه حركت مى دهد. شتر از جاى تكان نمى خورد اما رو به صحنه جنگ به راحتى گام برمى دارد. در حيرت به سوى پيامبر مى رود، وضعيت را مى گويد. پيامبر مى پرسد قبل از حضور چه گفتند؟از خدا خواستند آنان را هيچ گاه به شهر بازنگرداند.خدا خواسته ايشان را اجابت كرد...در اروميه خانواده سرشناسى بودند، خانواده اى انقلابى با اينكه از طرف پدر نسبى روسى داشتند و با اينكه داراى مكنت مالى فراوانى نبودند و مثل خيلى ها زندگى در سطح معمول و اندكى داشتند اما سطح فرهنگ خانواده بالا بود، فرهنگى كه دستاورد تعامل چندين فرهنگ بود، روسى، ايرانى و اسلام.
متن كامل


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد