الان ساعت 2روز سه شنبه به وقت عربستان سعودی هست و من در مدینه در هتل طیبه دله نشستم و مشغول تایپ این مطالبم، تقریبا از صبح یکشنبه به دنبال پیدا کردن امکان وصل شدن به اینترنت بودم ناگفته نماند به ستاد حج سر زدم از پسر جوانی که پشت میز نشسته بود و مشغول غور در اینترنت بود مپرسیدم چگونه می توان به اینترنت وصل شد ؟ او که از من هم جوانتر به نظر می رسید حدود 23 گفت نمی دانم . چگونه باید کافی نت پیدا کنم؟ نمی دانم!!! و من سرگردان در خیابان که بتونم یک کافی نت پیدا کنم . خلاصه من هم که خیلی خوب عربی نمی توانم حرف بزنم و تنها متوجه می شوم در به در دنبال اینترنت بودم البته حضور پاکستانی ها، هندیها و بنگلادشیهایی که فراوان در اینجا به چشم می خورند راهگشا بود. و بعد از کلی این ور و اونور رفتن بالاخره یک کافی نت پیدا کردم که از هتل پیاده 20 دقیقه راه هست . هنوز اسم میدان را نمی دانم ولی در مجتمع تجاری داودیه بود با نام دارالنت.
شنبه صبح از خانه در امدم با خواهرم .همسفرم در این مسافرت مادربزرگم هست .که احتمالا عکسش راخواهید دید.
ساعت 9 فرودگاه بودم ترمینال شماره 1 بعد از خداحافطی با پدر و مادر و دوستانی که امده بودن بالاخره ساعت 12:45 سوار هواپیما شدم و 1:30 هم هواپیما بلند شد.
از اولش خدا خدا می کردم که در کاروان چند تا جوان باشد تا بتوانیم با درک بهتری که ممکن هست از دعا و زیارت داشته باشیم با همدیگر بیرون برویم و بچرخیم و....
البته الان چندتا جوان هست که احتمالا در حالت خیلی خوبش با هم آشنایی نداریم که بتوانیم با هم باشیم و ....
فکر کنم جاهایی که باید سه نقطهه بذارم یواش یواش زیاد بشه ولی سعی میکنم که کامل تر و به روز تر بنویسم البته اگر بتونم کامل به اینترنت دسترسی داشته باشم.
صبح که در امدم تا زمانیکه داخل هواپیما نشستم حالم خیلی بد بود دلهره داشتم علت دلهره
کاملا مشخص نبود ولی بالاخره بود.ساعت 1:30 هواپیما از زمین بلند شد و حدود ساعت 4:30 هم در فرودگاه جده به زمین نشست.
هواپیما از ایرباسهای قدیمی و بازسازی شده هست از همان هواپیماهایی که به خاطر تحریم باید به کار ببندیمشان و صدایمان هم در نیاید که داریم ... .
خلبان اعلام هوای 34 درجه را برای جده کرد ما در ترمینال حجاج به خارج از فرودگاه هدایت شدیم ازهواپیما که خارج شدم باد شرجی گرمی انگار به صورت شلاق می زد به سالن ورودی هدایت شدیم
چند جوان عرب مشغول به مطابقت دادن پاسپورت ها با بطاقه ها شدند پس از دقایقی به سالن بعدی هدایت شدیم برخورد اول که خیلی گرم بود در سالن بعدی ماموری که پشت کامپیوترهایی با مانیتورهای تخت
IBM
نشسته بود نامها را وارد کامپیوتر میکرد از این لحظه به بعد ما وارد خاک عربستان می شدیم پشت این سالن چادرهای معروف ترمینال حجاج قرارداشت اولین نگاه من را به یاد چادرهای سرخس می انداخت، بنا به قولی این چادرها بیش از 20سال هست که برپا مانده اند. زیباو محکم
در کنار نخلهای استوار و درمیان غروب افتاب صحنه جالبی را رقم میزد.
سوار اتوبوسهای هیوندای شدیم که ما را به مدینه می بردند، کل حمل و نقل حجاج را گویا 6 شرکت خاص در اختیار دارند، راننده اندونزیایی بود چندی است که اکثر راننده ها را این مردمان تشکیل می دهند از سلامت و صداقتشان تعریف می کردند و از راننده های قبلی... . بگذریم حدود6:10 بودکه اتوبوسها راه افتاد ازجده چیز خاصی ندیدم جز تعدادی خانه که انهم کامل مشخص و مفهوم نبود، اتوبوس خیلی خنک بود همه یخ کرده بودند از جمله خودم دریچه های کولر یکی یکی بسته می شدند در ابتدا عالی بود من در همان چند دقیقه اول بعد از اوردن ساکها تا دم اتوبوس شروع به عرق کردن کرده بودم. ولی احتمال سرما خوردگی و اینکه کمی زکام بودم و تا حالا هم هستم نمی گذاشت که خودم را در زیر باد بگذارم داخل اتوبوسی که ما بودیم(در کل سه اتوبوس کاوان ما را تشکیل می دهد) بک کلمن پر از یخ بود چند بطری اب را در درون ان خالی کردند ومن شروع به پخش اب کردم جای شما خالی عجب اب تگری بود، خیلی چسبید بعد هم تغذیه دادند که این هم از قسمتهای خوبش بود موز و کلوچه و اب انبه که انگار قوت اصلی اینها را تشکیل می دهد.
اولین چیزی که داخل اتوبوس توجهم را جلب کرد اختلاف ساعت 30 دقیقه ای ما با عربستان بود ساعت را عقب کشیدم . در کنار جاده هر چند کیلومتر (فکر نمی کنم بیش از 10 کیلومتر بود) یک پمپ بنزین قرارا داشت که در کنار ان یک رستوران به چشم می خورد،مسجد هم یکی از ارکان اصلی این استراحتگاه ها به شمار میرود و البته در بسیاری مواقع هم یک شهر بازی نه چندان کوچک شاید کمی کوچکتر از مینی سیتی (یک شهر بازی در شمال شرقی تهران)، جالب بود تمام حربه ها را برای جذب مشتری به کار برده بودند البته با این ترافیک پمپ بنزین سود اوری و سرپا بودن انها نشان از سود سرشار سرازیر شده به عربستان می دهد.
درحدود ساعت 9:30 در کنار یکی از این استراحتگاهها ایستادیم، بر روی دیوار های ان به فارسی خوشامد نوشته شده بود و حکایت از خوش شانس بودن صاحب ان می داد زیرا تعداد مطمئنی همه روزه مسافر ایرانی را پذیرایی می نمود . شام شنیسل با ببسی بود مهمترین غذا در عربستان و شاید هم شهرهای زیارتی را مرغ در انواع طبخهای مختلف تشکیل می دهد نمی دانم مسئله به نوع ذاعقه بر می گردد و یا مسئله بهداشت اینگونه اقتضا می کند.
ساعت حدود 11:40 به مدینه رسیدیم، و اندک اندک از پشت هتلهای سر به فلک کشیده اطراف مسجدالنبی قبه الخضرأ سر بر اورد ، میدانم انجا جای دل است من هم امیدوار بتوانم به معرفت دست پیدا کنم.
کم کمک در دلم آشوب می شد یادآوری تاریخ صدر اسلام بود که به این اشوب دامن می زد، اهداف نوع حرکت و نوع برخورد با مخالف و... همگی در دلم طنین انداز بود
سعی میکنم در این میان غیر از انچه می بینم حرفهای دلم را هم بازگو کنم شاید برخی دراین حال و هوای امروزی کمی به نظر رویایی بیاید و محتملا بسیاری ازانها هم ارمانی هست اما به هر صورت حرف دل هست و یا ارزویی در دل به همین خاطر انها را خواهم نوشت و البته بعضی اوقات به همراه سه نقطه:).
حالم در همان لحظات ورود خیلی متفاوت نبود و تنها اشوبی و احساسی که چه خواهم دید و چه خواهم کرد.
درست برعکس خیلی از افرادی که انهمه ابراز شور میکنند، به فضای روحانی موجود درمدینه کاملا معتقدم ولی شاید این نوع ابرازهای متعارف را بلد نیستم یا نمی پسندم.
در پیچ یکی از خیابانهای نزدیک حرم اتوبوسها در جلوی یک هتل بزرگ و نسبتا شیک ایستاد، هتل طیبه دله
هتلی 14 طبقه و درجه دو که انصافا تر تمیز و مرتب بود.
همه ساکها را به لابی هتل بردیم همزمان با ما یک کاروان دیگر که اگر اشنباه نکنم از همدان امده بود هم وارد هتل شد.
هتل علاوه بر مدیر و خدمه یک مدیر ایرانی که گویا منسوب از طرف ستاد حج بود به علاوه تعدادی ابواب جمعی ایرانی داشت که مختص دادن سرویس به ایرانیها بودند.
مدیر ایرانی هتل خوشامدی گفت و با دادن چند تذکر و اعلام ساعات سرو غذا و کلید اتاقها را تحویل داد نکته جالب ان بود که بهتر است کلید اتاقها را تحویل بدهیم و درصورت عدم تحویل و گم شدن کلیدها 200 ریال سعودی جریمه گرفته خواهد شد.
اتاق درطبقه 4 بود با اسانسورهای عالی و مجهز توشیبا به طبقه چهارم رفتیم، اتاق ... .
وارد اطاق شدیم. اطاقی سه تخته که با خالی گذادن یک تخت به من و مادربزرگم داده بودند حمام به همراه سرویس بهداشتی که اب ان با هیتری که احتمالا در سقف کاذب بالای ان بودگرم میشد.یک کمد به همراه میزتوالت و یک میز تحریر یک ابژور دوچراغ خواب بر میزهای اطراف هرتخت یک فنکوئل، یخچال،تلویزیون رنگی،جانماز، کتری برقی و چای و قند ویک تابلو از مدینه سال 1326 ه.ق 1908 م کل دارایی اتاق را تشکیل می داد.
چشمهام سنگین بود رفتم روی تخت وبا کمی فکر کردن افتادم.
تا صبح چندین مرتبه بلند شدم با کوچکترین صدا تکان می خوردم برای اذان صبح زنگ تلفن به صدا در امد بلند شدم اما بدنم خرد و خمیر بود دوباره افتادم تا صبح که برای نماز بلند شدم و بعد از خواندن نماز دوباره افتادم تا ساعت 7:15 که برای صبحانه بلند شدم و به سالن غذاخوری رفتم اب انبه شایع ترین چیزی است که هم به چشم می اید و هم به عنوان دسر صبحانه و .... داده می شود.
رفتم مسجد النبی سلامی عرض کردم، نمی دانم شاید مشکل دارم هنوز تفاوت خاصی را احساس نمیکنم البته نه هیچی ولی ان چیزی که همه می گفتند برایم نیست خیلی معمولی تر هست البته به حضور در فضا اعتقاد دارم و این تغییر را متوجه ام ولی بیشتر راهنوز نه. تنها برای دیدن به این طرف و انطرف رفتم کل مسجد النبی را گشتم معماری ان در کل ساده تر از معماری امام رضا هست ولی گیراتر از ان می باشد محل منبر خانه حضرت عایشه و خانه حضرت فاطمه و مکانی که به نقل از حدیثی از پیامبر به زمینی از بهشت معروف است ستون وفد و سریر و توبه و... . جلوی محل دفن حضرت هم علاوه بر چند شرطه دو آمر به معروف سعودی هم هست که دم به دم تذکر می دهد که برای مرده انقدر نایستید و انها و مرده اند و.... امدم بیرون رو به صحنی که در جلوی بقیع هست قبلا اینجا که فعلا جزو حیاط حرم محسوب می شود کوچه بنی هاشم و خانه امام حسن تا امام جعفر صادق وجود داشته رو به بقیع رفتم محیط ادم را جذب می کند نه برای گریه بلکه برای تفکر نمی دانم اینهایی که نیامده شروع به گریه و های و هوی میکنند انگار جای دیگری برای این کارسراغ نداشته اند ، دریغ از لحظه تعمقی اخر الان اگر از خیلی از اینهابخواهی 4 دقیقه در مورد حضرت فاطمه حرف بزنند می مانند و فقط از در و دیوار و بچه افتاده حرف می زنند و نرسیده شروع به های های گریه کردن می کنند آخر به چه حسابی ادمی را که تنها این قدر می شناسند برایش اینجوری گریه می کنند تازه اگر هم بفهمند ان وقت متوجه می شوند که باید برای خودمان بگریم و ناله وزاری کنیم نه برای ایشان که ایشان احتیاجی به چنین عملی ندارند البته اگر عده ای بگذارند ...................... .
چند عکس انداختم سلامی دادم و برگشتم هتل برای نماز مغرب به حرم رفتم قران را با ترجمه فولادوند با خودم بردم کمی از ان خواندم کمی هم از کتاب تاریخ مدینه نمازعشا و شام و کمی صحبت وخواندن و دیر وقت خوابیدن البته کلی هم به دنبال اینترنت بودم.
روز دوم نماز صبح را خانه خواندم باز خوابیدم حدودا ساعت 9 از اتاق درامدم البته بعد از صبحانه مادربزرگم جلوتر امده بودم امدم جلوی در دیدم اقای فتاحی از دوستان را جلوی در نگه داشته ممنتظرمن هستن انها می خواستن به خرید بروند گفته بگذارید ابوذر هم بیاید ماهم می اییم. خلاصه توفیق اجباری و رفتن به فروشگاه بزرگ السیاحه نصیبم شد. این فروشگاه خیلی دور از حرم قرار دارد وبرای بردن مسافر به سواریهایی که از دم هتلها برایش خریدار ببرند پورسانت خوبی می دهد، از این نوع فروشگاه ها در اینجا فراوان هست و تعدا زیادی از راننده ها هم به این کار اشتغال دارند.
کلی این طرف وانطرف رفتیم برای نماز ظهر فروشگاه تعطیل شد من خجالت زده برگشتم هتل، همان حالتی را که از ان بدم می امد سرم امده بود همه در حال رفتن به مسجد برای نماز و ایرانیها پلاستیک بدست به سوی هتلها.
نهارو خواب و نمازبعد و درامدم دوباره دنبال اینترنت و نقشه مدینه گشتم تهران نقشه را دم دست گذاشته بودم ولی وفت امدن پیدایش نکردم رفتم ستاد حج که شرحش را گفتم وتنها یک کاغذ کپی شده از نقشه اطراف حرم به من داد دست از پا درازتر برگشتم کمی اینطرف و انطرف رفتم چند تا از مساجدرا دیدم وبرگشتم حرم نمازمغرب را خواندم و ماندم تا نماز عشا کتاب تاریخ مدینه را خواندم بعد از ان برگشتم هتل و شام و صحبت و کتاب و خواب .
in hro alan to yek isp ke com haye on dizely hat daram ezafe mykonam hat horof arabi ham nadare salamat bashyd
aboozar
aboozar@gmail.com