2004-09-13

ابوذر 

کودک را در بغل فشرد، نگاه خودرا به پنجره افکند، جمعیت زیادی غمگین در حال شعار دادن بود، "خمینی مجاهد،مالک اشترت کو" هنوز پس از چهار روز، مردم بهت زده بودند، ابوذر زمان هم رفت، نگاهش را از پنجره به کودک دوخت به اوفکر کرد به آینده، دوباره دعای همیشگیش را زمزمه کرد، برای کودک طلب خیر نمود، دوباره به فکر فرورفت به همسرش خیره شد گویی هزار راز ناگفته میانشان رد و بدل شد هر دو مصمم بودند، نامش را "ابوذر" گزاردند، با یک دنیا پر از امید به یاد ان استخون شتری که ناگاه بر سرجاعلان تاریخ فرود آمد، به یاد صحرایی پر از رمز و راز به یاد کویری پر از سکوت و بیداری "ربذه"، به یاد آن پیر مردی که با عبای بر دوش کشیده اش آهنگین سخن از قسط می راند با یاد معرفتی که حضورش را در صحنه زندگی و برای اصلاح زندگان آرزو می کردند با یاد "قران در صحنه" و با هزاران امید و آرزوی ناگفته دیگر "ابوذر" نام نهادند، با سلامی و صلواتی بدرقه راهی که اعتقادش را داشتند.
سالها گذشت، پسرک چشمانش به دنبال ابوذر بود نه تنها نمایش نامه ای که درحسینیه ای به اجرا در امده باشد به دنبال کویری بود، کویری صبورکه صبر و حلم درک او را داشته باشه که فریادهای او را در خود گم کند مانند دریایی باشد برای از درد سخن گفتن واز درد شنیدن او به دنبال چاه نمی گشت که سر به چاه گذاردن، بزرگی دیگری را طلب می نمود که او با ان هزاران فرسنگ فاصله داشت، به دنبال استخوانی بود، اما مهربانی با او زمزمه "اقرا" سر داد و بدستش قلمی داد، "ن و قلم"، هنوز به دنبال پیرمرد همه جا سرک می کشید، هر جا نشانی ازاو می یافت، گویی هویت خودش را با او می یافت، مهربان کتاب را برایش گشود، اولینش موش کوچولو بود موشی که به دنبال ازادی و رهایی خانواده اش میگشت و آزادی در گوش او زمزمه گشت، آزادی از خود.
سالها گذشت، به یک ربع قرن رسید، 25 سال، وه که چه زمان طولانی سپری شد،وشاید تنها یک چشم به هم زدن زمان طی گشته بود، پسرک دیروز گویا به پسر امروز مبدل شده. او هنوز چشمانش به دنبال ابوذر میگردد.
پس از بیست و پنج سال بودنش با بعثت همراه بود، اندیشید، ایا امکان وجود تحول هست امید داشت با همه اشتباهاتش امید داشت، اما راه سخت است باید به دنبال همراه بود. آیا همراه همدلی هست؟
تنها می توان خواست:
چشم بی خواب و دل بی تاب ده
باز ما را فطرت سیماب ده


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد