2004-04-17

بیداری 

شبی آرام چون دریای بی جنبش
سکون ساکت و سنگین سرد شب
مرا در قعر این گرداب بی پایاب می گیرد
دو چشم خسته ام را خواب می گیرد

من اما دیگر از خواب بیزارم
حرامم باد خواب و راحت و شادی
حرامم باد آسایش
من امشب باز بیدارم

حسام 

یادش بخیر انشب با او نشسته بودیم و به نوای سید خلیل گوش جان سپرده بودیم
حسام شروع کرد به همنوایی با صدای دف
چه خوش شبی بود و چه خوش حالی تا پاسی از شب گذشته می شنیدیم و زمزمه می کردیم و می گریستیم
زمان زیادی نگذشته، لحظه ای بود یا انی حال اینجا من نشسته ام تنها و او نیست
از رفتنش بیش از بیست روز می گذرد این نیز انی است و لحظه ای گویی تمام عمر را می توان با انی در نظر مجسم کرد
او رفت یا شاید بهتر باشد بگویم عروج کرد
عروج نوع ندارد به حال بستگی دارد و او حالش را داشت
از رفتنش دلگیر و یا ناراحت نیستم بیشتر از بودن خودم دلگیرم از ماندم از نوع بودنم از نوع ماندنم و از اینکه شاید فردایی بیاید که من دیگر این من نباشم فکرم،، بودنم و زندگیم خودم گردد.
خدایا امید دارم ان روز را نبینم و قبل از ان در قرب تو ارمیده باشم تا اینکه به روزمرگی، زندگی، برای خود بودن دچار شوم.
او رفت ، تنها 17 و اندی سال داشت و دلی مالامال از معرفت ، یادش بخیر اهل فهم بود وبا وسعت کم زندگیش خوب درک می کرد به بودنش امید زیادی بود امید که به رفتنش مایی که می شناختیمش به امید معرفتی بکوشیم .....
همه اش شد امید خدایا این امید را از ما نگیر
به یادش دقیقه ای سکوت کنیم و تاملی در بودنمان
که خوش گفتند یک ساعت تفکر در خویش بهتر از هزار سال عبادت هست
تابعد


بیشتر بدانیم

آیت الله طالقانی
دکتر علی شریعتی
مصطفی چمران
امام موسی صدر


آن مرد می رود؛ آن مرد آهسته می رود؛
آن مرد در باران می رود؛

اما یاد آن مرد خواهد ماند

عکسهای سادگارس


لینکدونی


آرشیو

تماس با ابوذر

برای اگاه شدن از مطالب این وبلاگ ادرس خود را ثبت نمایید
powered by Bloglet



خوش آمديد